9:صلح

227 66 12
                                    

یک هفته از شروع زندگی کریس در همسایگی خانواده شیاو میگذشت.

تنها نکته اینجا بودکه عملا حتی یکبار هم باهاشون برخورد نداشت.چون صبح زود مجبور میشد به شرکت بره و پدرش اونقدر کار روی سر کریس میریخت تا مطمئن بشه زودتر از ساعت ۱۰ شب به خونه برنگرده.

بد تر از همه امروز ازش خواسته بود با یه طراح معروف که همه ‌ی کمپانی ها در‌به‌در دنبالشن تا باهاش یه قرار داد امضاکن ، برای طراح لوگوی جدید  قرارداد همکاری امضا کنه و کریس حتی هیچ ایده‌ای نداشت چه جوری باید تا یک هفته ی دیگه با کسی که تا ۶ ماه آینده قرار ملاقات نداره،قرارداد امضا کنه.

تقریبا ۱۰:۳۰  شب بود که به خونه رسید.فقط آباژور توی سالن رو روشن کرد اونم برای اینکه از پله ها سقوط نکنه یا توی در و دیوار نره.
به قول لوهان کریس یه خفاش بود و اگه میتونست ۲۴ ساعت شبانه روزو توی تاریکی میموند اما متاسفانه اون الان یه آدمه و مجبوره صبح ها برای کارکردن از خونه بیرون بزنه و البته هیچ وقت فراموش نمیکرد که عینک آفتابیشو روی چشماش بزنه .حتی روزای بارونی هم به نظر کریس زیادی روشن بودن.

خودشو روی تخت انداخت و دست و پاهاشو از هم فاصله داد.
درست بود که برخورد خوبی با لوهان و شوهرش نداشت ولی این دلیل نمیشد توی این یک هفته اصلا بهش سر نزنه و حتی یه تماس هم نگیره.
تلفنشو از جیب شلوارش بیرون اورد و شما‌ره‌ی لوهان رو لمس کرد

_ هی اورانگوتان چه طوری؟

* خیلی ممنون که بعد از یک هفته اینقدر گرم باهام احوال پرسی میکنی.

_ اوووو....صدات که خیلی داغون خستس...کوه کندی؟

* حتی نمیتونی تصور کنی چقدر لِهَم

_ به نظر منکه حقته....اینجوری میفهمی باید ارزش پولایی که درمیاری رو بدونی.

* بله بله....پدربزرگ لوهان دوباره نصیحت میکنن.

_ یاااا...من هنوز ۳۰ سالمم نشده....حالا بگو چرا زنگ زدی؟

* هیونگ من ۱ هفتس اومدم همسایت شدم و تو حتی یک بار هم بهم سر نزدی بعد میگی چمه؟

_ اهاااااان....پس ناراحتی؟.... قول میدم برگشتم جبران کنم.

*برگشتی؟مگه الان کجایی؟

_ برای ساخت یه آهنگ باید با یکی همکاری میکردم و اونجایی که اون از جاش تکون نخورد من مجبور شدم بیام اینجا....۳ روزی میشه.

* اهان....چند وقت دیگه اونجا میمونی،

_ نمیدونم ... باور کن خودم دارم پر پر میزنم تا برگردم خونه.دلم برای مینی و سوهو یه ذره شده

کریس صورتشو توی هم کشید
* خیلی خب بابا....فکر کردم اون بچهم با خودت بردی.

_ سوهو چون میره سرکار نمیتونت باهام بیاد و مینی هم همینطور.

Phoenix Where stories live. Discover now