13:تجدید نظر

229 70 39
                                    

■ پس پرستار بچه شدی؟

چانیول درحالی که میخندید از کریس پرسید

* خفه شو...اون اگه مثل یه بچه مظلوم بود من مشکلی نداشتم.

°یااااا...کریس وو عوضی
بکهیون درحالی که از عصبانیت  قرمز شده بود به سمتشون اومد.

°میخوای بکشمت؟ دیروز اون چه عوضی بازی بود که درآوردی؟

* اوه...

■ چی شده؟

°دیروز وقتی داشتم پشت تلفن باهاش زر میزدم  یهو مثل خر دیگه جوابمو نداد و بعد قطع کرد.

* باور کن یه اتفاق مهم افتاد.

°عوضی.
بکهیون گفت و کنارشون نشست.

°بگو چه خبر شده بود.

* اوکی.... یادتونه من برای چان رفته بودم اون گیتار و خریدم؟
هردو سرشونو تکون دادن.

* وقتی توی فروشگاه بودم یهو صدای نواختن یه قطعه به گوشم خورد.قسم میخورم قشنگ ترین چیزی بود که تاحالا گوش داده بودم.لطیف  و روان.حرفه‌ای ولی به نظر ساده.هرجوری بخوام توضیحش بدم نمیشه.مثل یه جادوی واقعی منو سمت خودش کشید.

■ خب؟

* نتونستم قیافه‌ی کسی که اون ملودی رو میزد ببینم فقط از پشت سر دیدم که یه ویولن سیاه رنگ به دست داشت و مینواخت.

°خب؟

* تا اینکه اومدم به این خونه جدیدم...باورتون نمیشه ولی دیشب دومین باری بود که میشنیدمش.

°یعنی فقط میخوای کسی که اون قطعه رو میزنه ببینی؟

* اره.

°خب که چی بشه؟

کریس مکث کرد...واقعا اون برای چی میخواست کسی که اون قطعه‌ی جادویی رو میزنه ببینه؟ چی میخواست بهش بگه؟

■ ولی من خیلی دوست دارم ببینم اون قطعه چی بوده که اینجور تورو دیوونه کرده.

چان گفت.کریس سریع گوشیشو به دست گرفت

* دیروز ضبطش کردم

سعی کرد توی صدا‌های ضبط شده دنبالش بگرده اما موفق نشد

* فااااک...سیو نشده.

■ فکر کنم منم چندروزی بیا خونه‌ی تو بمونم تا شاید دوباره اون نوازنده مرموز خواست قطعه رو بزنه.

° کریس نکنه عاشقش شدی؟

* وات د فاک بک؟ اون یه پسر بود.

چان بلافاصله به بک نگاهی کرد و متوجه پوزخند روی لبش شد

■ نکنه چون پسره نمیتونی عاشق شده باشی؟

* لعنت... من اصلا اونو ندیدم...چرا باید عاشقش بشم.

Phoenix Kde žijí příběhy. Začni objevovat