10:دیدار

227 70 15
                                    

بطری مشروب رو توی دستش جابه جا‌ کرد.
شاید ایده‌ی خوبی نبود که بیاد.
میدونست این دودلی ممکنه تا فردا صبح طول بکشه پس فقط انگشتشو روی زنگ فشار داد.
چند دقیقه بعد در باز شد.
_ عه...کریییس....
لوهان به سمتش اومد و اون کوتاه بغل کرد.

* سلام...خب فکر کردم خوبه اگه باهم یه چیزی بنوشیم.
و دستی که بطری شراب داشت رو بالا گرفت.

_ معلومه که عالیه....بیا تو.

همراه لوهان وارد سالن شد.برخلاف انتظارش کسی اونجا نبود.

* امممم....شیومین شی نیست؟

لوهان که از لحن کریس تعجب کرده بود گفت
_ هست، با سوهو حیاط پشتی نشستن.

کریس به نشونه‌ی فهمیدن سری تکون داد

_ بیا بریم پیششون.هوا خیلی خوبه.

وقتی وارد حیاط شدن، شیومین و سوهو روی زیراندازی نشسته بودن و شیومین با صدای بلند کتابی که توی دستش گرفته بود رو میخوند و سوهو به دقت گوش میداد.

لوهان اعلام حضور کردن.
_ مهمون داریم.

نگاه سوهو و شیومین به سمت در چرخید.کریس تعظیم کرد.

* سلام... نمیخواستم مزاحم بشم.

^هی کریس...خوش اومدی...بیا پیش ما.
سوهو بلند شد بدون اینکه به کریس نگاه کنه تعظیمی کرد و دوباره نشست.

وقتی کریس و لوهان هم نشستن شیومین گفت

^ داشتیم کتاب میخوندیم. تو هم دوست داری گوش بدی؟

* اآآآآ....خوشحال میشم.

حقیقت این بود که کریس هیچ‌وقت از اون آدمایی نبود که برای تفریح کتاب بخونه.درحقیقت بجز کتاب‌هایی که به درسش مربوط بود هیچ کتابی نخونده بود و حتی اوناهم چون مجبور بود میخوند.

شیومین ادامه داد، سوهو دوباره زانوهاشو بغل کرده بود و سرشو روی اونا گذاشته بود، لوهان هم سرشو روی پای شیومین گذاشته بود.

کریس مجبور شد به متن کتاب گوش بده، یه رمان یا زندگی نامه نبود بیشتر مثل کتاب‌هایی بود که لازم بود آدم درمورد هر جملش فکر کنه تا بفهمه جریان چی بوده.همونایی که کریس به نظرش زیادی خسته کننده بود.
بعد از ۵ دقیقه شیومین خوندن رو متوقف کرد

^ فکر کنم بهتر باشه بقیشو بعدا بخونیم.

لوهان از حالت دراز کشیده ، نشست و شروع کرد به تقسیم کردن کیکی که اونجا بود.

Phoenix Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang