23: دستبند

233 69 28
                                    

● از همتون متنفرم....

با صدای داد چن چان و بک از خواب پریدن... چن با قیافه ی برزخی جلوشون ایستاده بود و صورتش مثل یه گوجه قرمز بود.

بک به خودش و چان نگاهی انداخت... انگاری که چان رو با تشک اشتباه گرفته بود چون کاملا خودشو روی چان پخش کرده بود.

دست پاچه خودشو عقب کشید ، چان با گرفتن بازوش مانع از این شد که با مغز از روی تخت بیوفته.

■ چن ، چه مرگته؟!

● ببینم شما باهم رابطه دارید؟
چن پرسید و چشمای بکهیون از تعجب دیگه بیشتر از اون درشت نمیشد.

° وات ‌ د ‌هل.... چرا چرت و پرت میگی؟؟؟

خواست بلند شه ولی چان همچنان بازوشو گرفته بود و بغل خودش نگه داشت

● شما عوضیا منو دیشب روی اون کاناپه‌ی فاکی ول کردید . علاوه بر اینکه از کمر درد نفله شد تا خود صبح از سرما سگ لرز زدم. اونوقت اومدید توی اتاق، روی تخت گرم و نرم مثل زوج‌های تازه ازدواج کرده تو بغل هم خوابیدی؟ اون فاکینگ وو هم که همیشه میگه من باکسی نمیخوابم جوری سوهو رو تو بغل خودش گرفته که انگار یکی میخواسته بدزتتش.
از همتون متنفرم.

چن با عصبانیت و صدای بلند مخصوص خودش این حرفارو زد و از اتاق بیرون رفت.

چان و بکهیون نگاهی بهم انداختن.

° اون الان گفت کریس سوهورو بغل کرده بود؟
بکهیون پرسید

■ صبح بخیر.
چان با یه لبخند بزرگ بدون توجه به سوال بکهیون گفت.

///////////////////////////////////////////////////_________________________

* چن خواهش میکنم انقدر قیافه نگیر.

کریس گفت و چن دوباره بهش بی توجهی کرد.

* حتی برادر خودت هم حواسش بهت نبود. چرا از ما انتظار داری؟

با این حرف ، کای که انگار مچش گرفته شده بود لیوان قهوشو پایین گذاشت و لبخند دندون نمایی زد.

● واقعا راست میگی.... چه انتظاری دارم.

¤ هیووونگ... منکه گفتم بیا بریم تو اتاق... خودت گفتی باید مخ اون دختره هم بزنی... من مقصر نیستم. پلی بوی بودن خودته که مقصره.

کای گفت و همه برای تایید حرفش سرشونو تکون دادن.

چن مجبور شد عقب نشینی کنه.

¤ امروز برنامه چیه؟
کای پرسید

● منکه قرار دارم

¤ توکه همیشه قرار داری هیونگ.... خودت خسته نشدی؟

● نکنه انتظار داری مثل این دوتا شلغم سینگل به گور بمونم؟
چن دستشو سمت چان و بکهیون گرفت

Phoenix Donde viven las historias. Descúbrelo ahora