5

3.1K 695 29
                                    

بکهیون چشماشو آروم باز کرد درد بدی توی سرش پیچید. از درد باز چشماشو بست.دعا میکرد همه اتفاقای دیشب خواب بوده باشن. میترسید چشماشو باز کنه ببینه خواب نبوده. دودل بود که صدای چانیول تپش قلبشو انقدر زیاد کرد که مطمئن بود مرد کنارش به وضوح میشنوه!

: بکهیون؟ چرا چشماتو باز نمیکنی؟!

لحن مسخره مرد کاملا از نوع حرف زدنش معلوم بود. چشماشو باز کرد چانیولو دید که روی صندلی کنار تخت نشسته و پاهاشو روی هم گذاشته و تاب میده و پوزخندی روی لباش نشسته.. با چشم غره بهش، صورتشو به سمت دیگه اتاق چرخوند. اتاقی با تم سفید طلایی شاهانه!

:از این که زندم نا امید شدی بیب؟! ‌

بکهیون دوباره به صورتش زل زد و جدی گفت
: مشکلی نیست سری بعد مطمئن میشم خودمو نا امید نکنم

چانیول از حرفش ابروهاشو بالا انداخت
: که اینطور! زود باش مهمون داریم. سریع دست و صورتتو بشور باید بریم پایین

بکهیون با سستی از تخت بلند شد، به سمت دری که چانیول با انگشت نشون میداد رفت و وارد سرویس بهداشتی شد‌. با تنها شدن مغزش به کار افتاد و افکار منفی بهش داد. با خودش زمزمه کرد
'' یعنی دیشب پیش این مردک روانی خوابیدم؟! اگه کاری باهام کرده باشه چی؟!''
سریع بلوزشو بالا داد نگاهی به پوستش انداخت خبری از لک نبود، با دستاش باسنشو گرفت ولی دردی نداشت. از رابطه مردا خوشش نمیومد،دوست نداشت چیزی درموردشون بدونه! تمام چیزی که میدونست از لوهان و سهون بود. چون دوستای احمقش روی هم کراش داشتن و همین امسال بهم اعتراف کردن. بکهیون این کارو گذاشت روی بالا زدن هورمونهای نوجوونیشون! شک نداشت بعد یه سال هر دو به سمت دخترا گرایش پیدا میکنن. ولی این مردک چرا از اون خوشش میومد؟! اون یه پسر بود. تازه یه بار تو خیابون دیده بودش کاری کرده بود باهاش ازداوج کنه! منحرف و روانی تنها کلمه های بودن که میتونست بهش نسبت بده.

بعد از شستن دست و صورتش بیرون اومد، پشت سر چانیول به پایین رفت.

روی میز، صبحانه کاملی چیده شده بود و هر کدوم مشغول خوردن بودند. بکهیون هر از گاهی به مرد غریبه ای که چشمای مشکی براقی داشت نگاهی مینداخت.
بعد تموم شدن صبحانه روی مبلای که تو سالن بود نشستند. چانیول که دقیقا کنار بکهیون نشسته بود دستشو پشت گردنش انداخته بود رو به مینهو گفت
: خب برای همسرم توضیح بده کارت چیه مینهو

مینهو نیشخندی زد: البته!

رو به بکهیون اخم کرده که سعی میکرد دست چانیول رو کنار بزنه توضیح داد
: کارم اینه وصیت نامه هایی که دولت تایید نمیکنه رو برای مردم انجام بدم. یعنی کارایی که بعضیا دوست دارن بعد مرگشون انجام بشه ولی انقدر ضداخلاقی هست که دولت اجازش رو نمیده، من انجام میدم

Let me love youWhere stories live. Discover now