6

3.1K 682 36
                                    

کریس توی حیاط قدم میزد به گل رزهایی که ارتفاعش تا کمرش میرسید دست میکشید.

: پسرم

با شنیدن صدای مادرش، لبخند به لب به عقب برگشت: مامان اینجا چیکار میکنی!؟

دستاشو دور کمر مادرش حلقه کرد بوسه ای روی سرش زد : مامان من گشنمه.  پای سیب داریم؟

: پسر لوس. تعجب میکنم چطور چانیول تو رو سرپرست اون گنده ها کرده! اصلا ازت حرف شنوی دارن؟!

: نه انقدر که من ازت حرف شنوی دارم
بعد چاپلوسیش لپای چروک مادرشو کشید. چشمهای جین هو توی حدقه چرخی خورد

:خوبه خوبه حالا یه جوری میگی کسی ندونه فکر میکنه هر خواسته ای داشته باشمو بی چون و چرا انجام میدی!

کریس لبخندی به موذی بودن مادرش زد، کاملا میدونست الان یه خواسته ازش داره که میخواد حتما انجامش بده! خودش رو به نفهمی زد و با گرفتن شونه های مادرش گفت
: چرا امتحانم نمیکنی؟
به راه رفتن کنار گلها ادامه داد و مادرشو با خودش همراه کرد. زن جدی به حرف اومد

: میخوام با پسر دوستم بری سر قرار
شوکه ایستاد و با ابروی بالا داده تکخندی زد
:چی؟!
پوزخندی گوشه لب جین هو نشست
:جوری تعجب نکن که انگار اصلا خبر نداری که از پسرا خوشت میاد.
زن با اشاره رفتن به گوشهای پسرش لبخندی زد
: اوه خدای من گوشاشو ببین قرمز شدن!

با تموم شدن حرفش به قیافه جاخورده کریس بلند بلند خندید
: آه خدای من. خیلی وقت بود که اینهمه سرگرم نشده بودم. پسرم من مادرتم از یازده سالگیت تا الان که بیست و هفت سالته میدونم از پسرا خوشت میاد. درباره هوش و ذکاوت مادرت چه فکری میکردی؟!

کریس که سعی میکرد گر گرفتگی از خجالتشو پنهان کنه زیر لبی غرید
: نمیدونستم تا این حد روشن فکرید که خودتون به تک پسرتون پیشنهاد دیت با پسر دوستتونو بدید! پس اون آجوماهای سریالا که چشو چال دختری که میخواد مخ پسرشونو بزنه در میارن، تاثیری روتون نگذاشته؟! تازه این طرف پسرم هست! حالا میخوای باهاش برم سر قرار؟

: خوب اتفاقا بخاطر همون آجوماها دارم اینکارو میکنم! ببین این پسر دوستم حرف نداره. خوشگله، مهربونه، تحصیل کردست و البته پسر بهترین دوستمه. من ازش خوشم میاد. صد البته مادرش از تو. پس تصمیم گرفتیم باهم برید سرقرار. ترجیح میدم با پسری باشی که من خوشم میاد نه با پسری مثل اون دخترای توی سریال،ا که میخوان پسرو رو از مادرش بگیرن

کریس دهنشو مثل ماهی باز و بسته کرد.

مادرش ادامه داد
: اگه سر سوزنی به گرایشت شک داشتم این قرارو ترتیب نمیدادم! تو خیلی وقته تصمیمتو گرفتی و تکلیفت با خودت معلومه. نه مثل چانیول که شب میخوابه صبح میگه از پسرا خوشش میاد. نمیدونم چرا یهو تصمیم گرفته با یه پسر ازدواج کنه. اگه پدرش بفهمه روزگارشو سیاه میکنه!

Let me love youWhere stories live. Discover now