12

2.7K 628 22
                                    

چشماشو آهسته باز کرد نگاه گیجی به اطراف انداخت. دست راستشو کشید تا سر دردناکشو لمس کنه. دردی توی دستش حس کرد باعث شد به سرم توی دستش خیره بشه. چی شده بود؟! توی ذهنش تصایر مبهمی از بالکن ،جشن تولدش ، جونگین بود و بکهیون ...

بکهیون افتاده بود!!!!

وحشت کرده روی تخت نیم خیز شد و پاهاشو روی زمین گذاشت. به تیر کشیدن وحشتناک کمرش توجهی نکرد. به سختی همراه ناله کردن از درد، بلند شد و با خشم سرم توی دستشو کشید. نعره بلندی تو اتاق زد : بکهیون؟!

لنگون و به صورتی درهم به سمت در رفت. قبل باز کردن در صدای سردی از پشت سرش رو شنید
: چانیول

با صورت رنگ پریده به پشت سرش نگاه کرد. پدرش روی صندلی گوشه اتاق نشسته بود با اخم غلیظی بهش نگاه میکرد
: باید صحبت کنیم

به طرف پدرش دوید. خس میکرد هر آن کمرش نصفه میشه...با رسیدن له مرد خونسرد پرسید
: بابا بکهیون ، بکهیون زندست؟!
آقای پارک پا رو پا انداخت. رو به پسر بی طاقتش گفت
: بشین باید حرف بزنیم !

چانیول جوابی که میخواستو نشنید. پس همراه ناسزایی دوباره بسمت در رفت.

آقای پارک دنبالش راه افتاد و قبل باز کردن در ، مچشو چسبید. عصبی به صورت اهمو پدرش خیره شد. قبل اینکه حرفی بزنه پدرش زمزمه کرد
: پسره زندست...ولی باید در مورد گند امشبت صحبت کنیم الان ...

➿➿➿➿➿➿➿

بکهیون خیلی وقت بود بهوش اومده بود. از سقوط، صدمه جدی ندیده بود. فقط دور مچ پاشو باندی بسته بودند. مثل اینکه در رفته بود....موقع سقوط، از ترس بیهوش شده بود. برای همین خبری از حال چانیول نداشت.
روی یه صندلی نشسته و منتظر بود خبری از حال چانیول بهش بدن. دلشوره داشت. از هر پرستاری که رد میشد خبر چانیول رو میگرفت ، ولی کسی جواب واضحی بهش نمیداد.
اگه اتفاقی براش میفتاد چی ! اون باعث شده بود اینطوری شه. تولدشو به گند کشیده بود... کاش جلوی زبون تند و تیزش رو میگرفت تا کارشون به اینجا نکشه...
با دستش صورتشو گرفت چشماشو بست. یادش بود چانیول سرشو به سینش چسبونده بود و با دستاش حفاظش شد.
نگاه مضطربش رو به کریس که بالا سرش بود انداخت
: خبری نشد؟!
کریس عصبی از سوال تکراریش، لبهاشو به هم فشار داد. با هوفی دستور داد
: برو توی تختت بکهیون. از اون ارتفاع افتادین الان باید استراحت کنی

بکهیون از جاش بلند شد. لنگ زنان رو به رویکریس ایستاد
: من چیزیم نیست میبینی که. چرا خبری از چانیول نیست ؟! حالش خوبه؟

لوهان که کنار سهون نشسته بود در جوابش زمزمه کرد
: فکر نمیکنم حالش خوب باشه آخه با کمر روی میز پایینه بالکن افتاد ... وقتی آمبولانس اومد تا بیاردتون بیمارستان دیدمش. سرش خیلی بد شکسته بود

Let me love youWhere stories live. Discover now