26

2K 393 43
                                    

چشماشو باز کرد و به چانیول که راحت و عمیق خوابیده بود چشم دوخت.
دستشو روی صورت پسر کشید و با انگشتاش لبها چشمها و بینیشو لمس کرد ، بوسه ای آروم ولی طولانی روی لبهاش زد ، زیر گلوشو مک آرومی زد و لبهاشو روی گردنش کشید و شروع کرد به زدن بوسه های ریز...با تکون خوردن چانیول بی میل عقب کشید و به مرد خوابیده خیره موند.
شاید نیم ساعت شایدم یک ساعت ، نمیدونست فقط نگاهش کرد و سعی کرد خودشو راضی کنه تا از بغلش بیرون بیاد. بلاخره با بغض گوله شده تو گلوش خودشو از توی بغل محکم شده چانیول بیرون کشید .
به پنجره اتاق نگاه گذری انداخت، هوا تازه روشن شده بود.
گوشیشو برداشت و یه ویدیو کوتاه از صورت چانیول گرفت تا وقتایی که دلتنگش شد تماشاش کنه.....
خیلی آروم سمت کمد رفت، یکی از پیراهنای سورمه ای چانیولو برداشت و توی کوله کوچیکش که توی همون کمد بود گذاشت. سمت کنسول آیینه رفت یکی از شیشه عطرهای همیشگی چانیولو به پیراهن توی کوله اضافه کرد.
بعد از برداشتن مدارکش و مقداری پول از توی کیف چانیول ، کوله رو برداشت و رفت تا چند دست لباس از اتاق قبلیش جمع کنه.
بعد اینکه کامل آماده شد کوله سنگین شدشو توی اتاق گذاشت دوباره به اتاق چانیول رفت.
پسر بزرگتر هنوز خواب بود، بکهیون آروم کنارش دراز کشید و بوسه خیسی روی لبهاش زد ، با زمزمه خیلی خیلی آروم لب زد

: چان متاسفم خیلی خیلی متاسفم ، مجبورم کردن ، سعی کن بتونی از پسشون بربیای ، مشکلتو با جینا و سهامدارات حل کنی

خیلی سطحی لبهای مرد رو بوسید
: منو ببخش و بیا پیدام کن باشه؟ حتی اگه نخواستم برگردم با زور بیارتم خونه........حتی اگه حرفای تلخی بهت زدم بازم عاشقم باش بیا دنبالم......

پشت پلکای بستشو بوسید.
: منتظرت میمونم تا بلاخره ببخشیم و بیایی دنبالم ..........دوست دارم برای گفتنش دیره ولی دوست دارم

از پسر فاصله گرفت و بدون نگاه دیگه ای با اشکایی که پاکشون میکرد بیرون رفت تا کولشو برداره و بره.

بعد از تماس گرفتن با جکسون ، آدرس کافه رو پیدا کرده بود ، الان که نزدیکه ظهر بود روبه روی کافه کوچیک و دنجی ، نبش خیابون شلوغی ایستاده بود و بعد از کنکاش کردنش به نمای شادش لبخندی زد ، به محض داخل رفتنش تو همون نگاه اول پسر هیکلی رو پشت پیشخون دید و لبخندش باز تر شد ، انقد سر جکسون شلوغ بود که متوجه اش نشد که با لبخند بهش زل زده. با نزدیک شدن به پیشخون گفت

: هی جکسون

جکسون با شنیدن صداش به سمتش نگاه کرد و بلافاصله لبخندی روی صورتش نشست. پسر بلند داد زد

: بک. فکر میکردم داری سربه سرم میذاری که گفتی داری میای اینجا

از پشت پیشخون بیرون اومد و نزدیک بکهیون شد ، باهاش دست داد و تعارفش کرد تا روی میز خالی نزدیک شیشه دیواری بشینن.
با نشستن جکسون از پسر کوچیکتر پرسید
: حالت چطوره؟ چند وقتی میشه ندیدمت

Let me love youTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang