13

2.7K 582 18
                                    

بکهیون شوکه شده از حرفش به لکنت افتاد
: چی؟! منظورت...چیه ؟!

چانیول با بیتفاوتی ظاهری ابروهاشو بالا انداخت
: نشنیدی؟! گفتم چرا  تو ی خونه منی؟!  گمشو بیرون...

اخمی رو صورت بکهیون نشست. به چانیول نزدیکتر شد : منظورت چیه؟! پس باید کجا باشم؟!

چانیول توی صورتش خم شد : هر قبرستونی به جز اینجا. حتما یکی از آدمایی هستی که یه بار تو مستی باهاشون خوابیدم.وگرنه قیافت رو یادم میموند‌. پس گمشو بیرون

با تموم شدن حرفش حرکت کرد تا از کنار بکهیون خشک شده بگذره ولی پسر کوچیک دستش رو چسبید و مانعش شد
: چی داری میگی چانیول. چرا اینطوری با من حرف میزنی؟
صدای بکهیون از بغض میلرزید. چانیول به سختی  تلاش کرد به چشمهای تر شدش نگاه کنه
: چی شده پولت کم بوده ؟ شایدم بعد یه شب خوابیدن با من، خوشت اومده دوباره میخوای انجامش بدیم هووم؟

بکهیون احساس ضعف میکرد ، گلوش خشک شده بود و چشماش دودو می‌زدند ، درمونده به صورت آقای پارک نگاه کرد
:چش شده؟!

چانیول  نتونست بیشتر از شرایط رو تحمل کنه. پس با حالت خنثایی بکهیون رو کنار زد و به طرف پله ها رفت تا به اتاقش بره. به کریس که رسید نگاهشو دزدید و قدماشو تند کرد.

بکهیون  ناباورانه به مردی که تنهاش گذاشت پوزخند زد. پس بعد یه بار همخوابی دیگه نمیشناختش !

کفری شده میخواست دنبال چانیول بره که آقای پارک جلوشو گرفت
: بیا اینجا پسر باید حرف بزنیم

کریس از بکهیون شکه تر شده بود. این دیگه چه داستان جدیدی بود؟! به آقای پارک نگاهی انداخت که بیتفاوت به جو سنگین به وجود اومده ،روی مبلی نشست.

: تنهامون بذار کریس

کریس بدون مخالفت سمت پله ها رفت. باید با چانیول حرف میزد... به محض رسیدن به اتاق، بعد در زدن  وارد  شد. به چانیول که سرشو روی میز کارش گذاشته بود چشم دوخت
:این چه بازیه راه انداختی ؟!  عقلتو از دست دادی؟! پسر بیچاره داره سکته میکنه

چانیول سرشو از روی میز بلند کرد  و به کریس تلخندی زد ، کوتاه زمزمه کرد : من نه،  پدرم عقلش رو از دست داده ...

  در سالن، بکهیون رو به روی مرد مسن نشسته بود و  با اضطراب پوست گوشه ناخن هاش رو میکند.  آقای پارک از سرتاپاشو از نظر گذروند و به حرف اومد
: وسایلایی که داری و میگم جمع کنن ، به راننده میگم ببردت

بکهیون ابروهاشو بالا انداخت با لحن مسخره ای پرسید : برم؟! کجا ؟!

آقای پارک بدون توجه به لحنش خیلی جدی گفت
: خب فکر کنم متوجه شدی چانیول دیگه نمیخواد ببینتت. برو خونتون. نگران اون برگه ازدواج نباش چون دیگه وجود نداره والبته نگران تهدیدای که درباره خانوادت کرده بود ،حالا آزادی . میتونی بری دنبال زندگیت
لب های بکهیون بهم فشار داده شد. با لحن سردی به مرد تشر رفت
: شما منو نیاوردین که حالا میخواید بیرونم کنید
بدون توجه به آقای پارک بلند شد تا سراغ چانیول بره‌ اما صدای خشک مرد متوقفش کرد.

Let me love youWhere stories live. Discover now