Episode 2

927 324 57
                                    

"توام داری میری جنگل؟"

نایل با سبد کوچیکی که تو دستش بود به سمتم اومد و من با شنیدن صداش ایستادم تا بهم برسه.

"آره، باید تا لباس ها خشک میشن از همون اطراف یکم قارچ برای غذا و یکم گیاه ها دارویی برای مادرم بچینم."

لبخندی که با حرف های مادرم صورتم رو ترک کرده بود با دیدن چهره ی شاد نایل دوباره رو لبام برگشت و به کیسه ای که مادرم از قبل توی سبد گذاشته بود اشاره کردم.

"پس کار من زودتر تموم میشه. من فقط باید چندتا برگ بزرگ درخت برای تزئین مغازمون بچینم."
نایل جواب داد و باهام هم قدم شد. اما نگاهی که از روی شونه ام به سمت مخالف انداخت باعث شد من هم از روی کنجکاوی مسیر نگاهش رو دنبال کنم و به سه تا دختری که به ما خیره شده بودن برسم.

"هی، انقدر مستقیم بهشون نگاه نکن. بیا زودتر بریم هری."
نایل سریع دستم رو کشید و قدم هاش رو تند کرد.

از اینکه احساس ناامنی میکردم حس بدی داشتم پس به حرف نایل گوش دادم تا سریع تر از محدوده ی دید اونا خارج شیم اما به محض بیرون رفتن از کوچه و رسیدن به ورودی جنگل دوباره قدم هامون آهسته شد.

"خوشحالم که دنبالمون نکردن."
نایل نفس راحتی کشید و بعد با بیخیالی ازم فاصله گرفت.

"منم همینطور."
منم سعی کردم مثل همیشه فقط این حقیقت رو که یه چیزی در مورد همه ی اینا اشتباهه نادیده بگیرم و از اونجایی که بعد از این همه سال تو این کار ماهر شده بودم خیلی سریع همه چیز رو فراموش کردم.

پهن کردن لباس ها روی بندی که از قبل توسط دخترا بین چندتا درخت کشیده شده بود چند دقیقه ای وقتم رو گرفت. آنه همیشه تاکید داشت بعد از پهن کردن لباس ها روی بند هیچ چروکی نباید روشون باشه و درست انجام دادن این کار خیلی مهمه. تاکیدی که روش داشت باعث میشد گاهی اینجوری به نظر برسه که اهمیتش تقریبا به اندازه ی کل زندگیمه!

"من کارم تموم شد هری، میخوای منتظرت بمونم؟"
نایل سبدش رو که حالا پر شده بود جلوم تکون داد و نور آفتاب از لا به لای شاخه ی درخت ها روی صورتش برق زد.

"نه، مرسی نایل. میدونم که باید زودتر برگردی. مادر تو خیلی سخت گیره، نمیخوام مشکلی برات پیش بیاد."
با لبخند جواب دادم و خیلی کوتاه بغلش کردم.

"باشه. پس..."
نایل بهم نزدیک تر شد و از زیر ژاکتی که تنش بود یواشکی چاقوی ریزی بهم داد.
"این پیشت باشه. وقتی برگشتی میتونی بهم برش گردونی."

"واقعا نیاز نمیشه نایل، درسته دخترها همیشه بهم تیکه میندازن یا بد نگاهم میکنن اما هیچ وقت پاشون رو فراتر از حدشون نمیذارن!"
با خنده گفتم و سعی کردم دست نایل رو پس بزنم اما اون اخم کرد و تقریبا به زور چاقو رو توی جیبم گذاشت.

"تو دخترا رو نمیشناسی. اتفاق هم فقط یه بار میوفته. قبولش کن احمق!"
نایل بعد از گفتن این حرف ازم فاصله گرفت و قبل اینکه بهم فرصت مخالفت بیشتری بده ازم دور شد.

***

چون این پارت ها آماده ست دارم سریع آپ میکنم که به آخرش برسیم.‌

ولی شما نظر بدین🥺

بوس بهتون^^
-SIZ

Upside Down [L.S]Where stories live. Discover now