Episode 11

676 234 55
                                    

"چیکار میکنی نایل؟زود باش!"
وقتی با هیجان از بین درخت های جنگل رد میشدم فهمیدم نایل از عقب افتاده و به سمتش  برگشتم. از حالت چهره اش معلوم بود ترسیده و داره دوباره روی تصمیمِ اومدنش باهام فکر میکنه.

"هری تو مطمئنی؟ منظورم اینه که اگه اتفاق بدی بیوفته-"
نایل ادامه ی حرفش رو خورد و یه قدم عقب رفت. از دست های مشت شده و اضطرابی که تو صورتش بود میتونستم حسش رو بفهمم. خودمم داشتم تجربه اش میکردم. منم مثل اون ترسیده بودم و ذهنم تمام احتمالات بد رو به مجرای فکریم سرازیر کرده بود.

اما هر بار که میخواستم یه قدم به عقب بردارم، یه جفت چشم های آبی پشت پلک هام ظاهر میشد و وقتی به خودم میومدم داشتم به جلو حرکت میکردم.

پس یه قدم به سمت نایل برداشتم و دستم رو روی شونه اش گذاشتم.
"میخوای برگردی؟ اگه می تر- یعنی حس بدی داری، یا فکر میکنی نمیتونی..."

نایل چند لحظه بهم خیره موند و نفس عمیقی کشید. بعد سرش رو بالاتر گرفت و دست مو از روی دوشش برداشت و بین دست خودش فشار داد.
"بیا بریم."

لبخندی بهش زدم. نایل واقعا داشت سعی میکرد بخاطر من شجاع باشه و اون لحظه، لحظه ای بود که فهمیدم حاضرم برای حفظ این دوستی همه چیز رو فدا کنم.

دستش رو محکم تر گرفتم و باهم به سمت جایی که شنیده بودیم جشن برگذار میشه دویدیم. کنار کلبه ی چوبی نگهبانِ روستا. دقیقا وسط جنگل.

بعد از پیاده روی طولانی ای، کمکم صدای رقص و آواز و خنده های دخترها و پسرها شنیده شد. اوج گرفتن هیجانی که از سر شب توی قلبم حس میکردم باعث شد لبخند بزرگتری روی لب هام بشینه که توانایی جمع کردنش رو نداشتم‌.

"تو که نمیخوای منو وسط اینا تنها بذاری؟"

وقتی به جمعیت زیادی که دور آتیش درحال خوشگذرونی بودن نزدیک تر شدیم، نایل تقریبا بهم چسبید و دستم رو حتی محکم تر گرفت.

"نه نایل. حواسم بهت هست. ولی بیا سعی کنیم حالا که تا اینجا اومدیم همه چیز رو فراموش کنیم و ماهم خوش بگذرونیم ها؟ چرا سعی نمیکنی توجه یکی از دخترهای خوشگل اینجا رو جلب کنی؟"
با شیطنت گفتم و به نایل چشمکی زدم. اون پسر جذابی بود. قطعا خیلی راحت میتونست بهترین دختر اینجا رو به سمت خودش بکشه.

"واقعا فکر میکنی کسی هست که بخواد با من برقصه؟"
نایل که حالا آروم تر شده بود کمی ازم فاصله گرفت و با نگاهی که انگار منتظر تایید من بود بهم زل زد.

"داری شوخی میکنی؟ کدوم دختری میتونه انقدر احمق که باشه که اینو نخواد؟"
با چشم های گرد شده پرسیدم و لبخند بزرگی روی لب های نایل نشست.

"پس بیا خوش بگذرونیم!"
نایل کاملا ازم فاصله گرفت و یقه ی لباسش رو مرتب کرد.

"فقط انقدر ازم دور نشو که تو دیدم نباشی."
آخرین لحظه قبل از اینکه فاصلمون به حدی زیاد شه که بحاطر سر و صدای بقیه صدام رو نشنوه گفتم و اون هم سرش رو به نشونه ی 'باشه' برام تکون داد.

حالا فقط کافی بود دنبال اون بگردم. دختری که منو به اینجا کشونده بود. لارا.

***

فکر میکنین اتفاق بدی میوفته یا نمیوفته؟

بچه ها من راحت ترم که وارونه رو تو چنلم آپ کنم. از این به بعد اونجا میذارم و آخر هفته ها انتقالش میدم اینجا. آیدی چنلم تو بیوم هست.

بوس بهتون.

Love you
-Siz

Upside Down [L.S]Where stories live. Discover now