گوجه ای که توی دستم نگه داشته بودم رو بعد از برانداز کردن سر جای خودش- روی تخته- برگردوندم و به اطراف نگاهی انداختم.
آدم های مختلفی که توی بازار می چرخیدن و هرکدوم جلوی مغازه ی مورد نظرشون کمی می ایستادن."هری، کجا موندی؟"
با شنیدن صدای نایل خیلی سریع به سمتش برگشتم و سبد خریدم رو محکم تر نگه داشتم.
"هنوز چندتا چیز مونده که نخریدم."
لبخند محوی بهش زدم و خواستم ازش دور شم که دستم رو گرفت."مطمئنی؟ چون از دید من تو بیشتر داری دنبال یه نفر تو جمعیت میگردی تا خرید کردن!"
لعنتی! نایل همیشه باهوش بود و من رو هم خیلی خوب میشناسه پس چرخیدن بیش از حدِ نگاهم بین مردم براش به راحتی قابل تشخیص بود.
"عام... نه. یعنی مهم نیست."
بیخیال گشتن دنبال دختری که ذهنم رو مشغول کرده بود و تو راه اون رو دیده بودم که به این سمت میومد، شدم و کانل به سمت نایل برگشتم. دستم رو دور بازوش حلقه کردم و اونو به طرف خروجی بازار کشیدم.
"یه اتفاقی برات افتاده و تو داری از من پنهونش میکنی پسر! این خیلی ضایعه..."
نایل چشم هاش رو چرخوند و جلوی یه حصیر فروشی ایستاد."بهت که گفتم مهم نیست!"
اخم کردم و خودم تنها راه افتادم تا زودتر از اون مخمصه خلاص شدم. این خجالت آور بود که فقط با یه ملاقات، ملاقاتی که اصلا خوشایند نبود من انقدر درگیرش شده بودم.صدای قدم های سریع نایل رو درست از پشت سرم شنیدم و وقتی جلوم ایستاد نگاهم رو ازش دزدیدم.
"چیز مهمی نیست و تو دو روزه رفتارت کاملا فرق کرده؟"
نایل جدی پرسید و من نفس عمیقی کشیدم تا خودم رو کنترل کنم."ببین..."
فاصله ی بینمون رو کمتر کردم و کلمه های بعدی مثل یه نجوا از بین لبهام خارج شد:" اگه بهت بگم، نباید به هیچ کس درموردش بگی!""باشه، نمیگم. قول میدم!"
نایل هیجان زده گفت و دستم رو گرفت. من رو به قسمتی از بازار که خلوت تر بود کشوند و با چشم های مشتاقش بهم خیره شد."من... یه دختر رو دیدم. ما حرف زدیم و اون ازم پرسید چرا جوابِ دخترها رو نمیدم، چرا از خودم دفاع نمیکنم، اون...یه جورایی متفاوت به نظر میرسید!"
گفتم و قبل از اینکه بفهمم غرق چشم های آبی ای شدم که تو تاریکیِ خاطراتم برق میزد و من رو به چالش میکشید."چی؟!"
نایل با دهنی که باز مونده بود پرسید و چند بار پلک زد."میدونم، این عجیبه...اما همش همین نیست."
با استرس ادامه دادم و نفسم رو بیرون فوت کردم. حالا چطور باید براش از اتفاقی که بعدِ از ملاقاتمون افتاده بود حرف میزدم؟"چی شد؟! شت هری! نگو که بوسیدیش!"
نایل با چشم های گرد پرسید و صداش انقدر بلند بود که چند نفر با تعجب به سمتشون برگردن."هیش! نایل! ساکت باش! نه! معلومه که نه! مگه از جونم سیر شدم!"
از بین لبهام غریدم و اون رو بیشتر به سمت خلوت بازار کشیدم."پس چی؟!"
***
مرسی از
Hemmwinfakebatch
ساینای گودی گودیم برای کاور<:♥️جوری که از وارونه استقبال کردین خوشحال ترینم کرد.
مرسی🥺دوستون دارم^^
-Siz
YOU ARE READING
Upside Down [L.S]
Fanfictionوارونه، دنیاییه که توش پسرها با قوانین دخترها بزرگ شدن و دخترها با قوانین پسرها. هری ای که داره لباس ها رو روی طناب وسط جنگل پهن میکنه با یه دختر که با دوستاش برای جمع کردن چوب و هیزم به جنگل اومده آشنا و عاشقش میشه، اما چیزی که نمیدونه اینه که اون...