"فکر کنم بهتره دیگه برگردیم."
زمان از دستم در رفته بود و نمیدونستم چند دقیقه یا حتی ساعت رو کنار لارا گذروندم اما وقتی وسط تعریف کردن یکی از خاطراتم با نایل برای لارا بودم، به یاد آوردم که قرار نبود اون پسر رو تو جشن تنها بذارم.
"نایل منتظر منه."لارا سرش رو تکون داد و بدون هیچ مخالفتی از جاش بلند شد. دستش رو برام دراز کرد تا بهم تو بلند شدن از جام کمک کنه اما وقتی خواستم دستم رو توی دستش بذارم، روش رو برگردوند و راه خودش رو در پیش گرفت.
"خودت میتونی بلند شی هری، تا وقتی تنها از پس چیزی بر میای از هیچ دختری برای انجامش کمک نگیر، حتی اگه اون خودش برای کمک پیش قدم میشه، این فقط تو رو ضعیف نشون میده و تو ضعیف نیستی."
با تعجب پلک زدم و به لارا که تو تاریکی ازم فاصله میگرفت نگاه کردم. نباید ازش جا میموندم پس سریع خودم رو جمع و جور کردم و پشت سرش راه افتادم.
شاید حق با اون بود. خیلی از چیزهایی که بهمون گفته بودن نشونه ی ارزش داشتن یا احترام گذاشتن بهمونه، در واقع باعث میشد که تو ذهن همه، حتی خودمون، ضعیف جلوه کنیم. اینکه نیاز به کمک و حمایت شدن داریم!
"چرا انقدر اصرار داری که من جوری که بهم یاد دادن رفتار نکنم؟ این...میخوان بدونم چه فرقی برای تو داره؟!"
وقتی به لارا رسیدم و باهاش هم قدم شدم پرسیدم و دستش رو گرفتم. درک نمیکردم که چرا انقدر اهمیت میده!
"چون یکی باید این کار رو بکنه. یکی باید جلوی این تبعیض و افکار پوسیده بایسته هری، و اون یه نفر تویی. تو شجاعتش رو داری."
لارا دستم رو محکم گرفت و با دستِ دیگه اش شاخ و برگ رو از سر راهمون کنار زد."اینطوری نیست. من اونقدر هم شجاع نیستم."
زیرلب زمزمه کردم و نگاهی به درخت های سر به فلک کشیده انداختم. نمیتونستم این رو وقتی به لارا نگاه میکنم بگم چون چیزی در مورد اون وجود داشت که باعث میشد دست به کارهای خطرناکی بزنم. که باعث میشد شجاع تر باشم.لارا برخلاف چیزی که انتظار داشتم زمزمه ام رو شنید چون بلند خندید، جوری که انگار حرفم یه شوخی بزرگ بود و بعد بهم چشمک زد.
"پس اینجا چیکار میکنی؟!"داشت به اومدنم به جنگل اشاره میکرد، ولی نمیدونست من شجاع نیستم... اون دلیلیه که میخوام بخاطرش شجاع باشم. این حضورِ اونه که ازم یه آدم شجاع میسازه!
لبخندی که بخاطر چشمکش روی لبم نشست رو سریع جمع کردم و به نور باریکی که نشون دهنده ی آتیش جشن بود و از دور سو سو میزد اشاره کردم.
"هر کی زودتر برسه، میتونه محلِ قرار بعدیمون رو مشخص کنه!"لارا که منتظر جواب سوالش بود از تغییر بحث یهویی گیج شد و من از این فرصت برای اینکه ازش جلو بیوفتم استفاده کردم.
***
به نظر شما چه چیزهایی بهمون یاد دادن که نشونه ی احترامه اما در واقع ضعیف جلوه مون میده؟!
بوس به همتون♡
-Sizarta loves You
YOU ARE READING
Upside Down [L.S]
Fanfictionوارونه، دنیاییه که توش پسرها با قوانین دخترها بزرگ شدن و دخترها با قوانین پسرها. هری ای که داره لباس ها رو روی طناب وسط جنگل پهن میکنه با یه دختر که با دوستاش برای جمع کردن چوب و هیزم به جنگل اومده آشنا و عاشقش میشه، اما چیزی که نمیدونه اینه که اون...