Episode 12

640 242 151
                                    

نیم ساعت از اومدنمون به جشنی که وسط جنگل تشکیل شده بود میگذشت و من تقریبا کل محوطه رو دور زده بودم اما خبری از لارا نبود!

تو این مدت یکی از چشم هام به نایل بود که مرتب جاش رو عوض میکرد تا به من نزدیک بمونه و در تلاش بود تا توجه یکی از دخترها رو به خودش جلب کنه‌. به هر حال اون یه پسر بود و نمیتونست خودش اولین کسی باشه که یه مکالمه رو شروع میکنه یا پیشنهاد میده.

این کار دخترها بود. اونها باید از بین ما یکی رو انتخاب میکردن و ما باید منتظر میموندیم. اگر ما اولین نفر پیشقدم میشدیم این فقط باعث میشد طرف مقابل رو از دست بدیم. چون با اینکار خودمون رو خیلی راحت در اختیارش میذاشتیم و بهمون گفته شده که این در شان یه پسرِ خوب نیست.

بالاخره یکی از دخترها به سمت نایل رفت و من وقتی لبخند ریزی رو روی صورت دوستم دیدم نفس راحتی کشیدم. اگر تا آخر شب تنها میموند اعتماد به نفسش رو از دست میداد.

سرم رو برگردوندم و باز هم دنبال لارا گشتم. ممکن بود به جشن نیومده باشه؟! اما اون منو دعوت کرده بود!

کلافه و خسته از افکار منفی ای که به ذهنم سرازیر شده بود و باوجود حسِ ناامنی که اینکار بهم میداد، به سمت یکی از بازیکن های تیم روستا رفتم تا ازش درمورد لارا بپرسم.

"عام... ب-ببخشید. میتونم بدونم...یعنی..."
حرف زدن با دختری که توی چشم هام زل زده بود برام سخت بود پس نگاهم رو پایین انداختم و ادامه دادم:" لارا به جشن نیومده؟"

"لارا؟!"
ابروی دختر از اینکه من اسمِ اول هم‌تیمیش رو صدا زدم بالا پرید و بعد اخمی کرد که از سر گیجی بود چون نمیفهمید چرا من باید دنبالش بگردم. بااینکه صورتش دو نمیدیدم اما این از طرز سوال پرسیدنش واضح بود.

"آ-آره... نیومده؟"
سرم بالا بردم و سعی کردم با اعتماد به نفس بیشتری بهش نگاه کنم.

"اوه، خب نه. نیومده. بعدِ بازی با ماری دعواش شد. مگی بخاطر آسیبی که به پاش رسیده بود گریه کرد و وقتی ماری داشت جلوی بقیه ی بچه های تیم مسخره اش میکرد لارا جلوش دراومد. بحثشون بالا گرفت و لارا یه مشت تو صورت ماری کوبید. میدونی که ماری کاپیتانه؟ پس احتمالا مربی لارا رو از تیم اخراج کنه. فکر کنم واسه همین به جشن هم نیومد."

چشم هام درشت شد و خشکم زد. این...لارا چیکار کرده بود؟!
اون به صورت ماری مشت زد چون داشت از دختری که گریه کرده بود طرفداری میکرد؟!

من وقتی بچه بودم شاهد این بودم که مادرم بارها به جما گفت که اون نباید گریه کنه چون یه دختره. و بعد هر چی بزرگ تر شدم دخترهای کمتری رو در حال گریه دیدم.
حالا میدونستم اشک های یه دختر به معنی ضعف اونه. اما با این حال، همیشه با تحقیر کردن آدم ها مخالف بودم. پس همزمان که دلیل کار لارا رو درک نمیکردم، حس عجیبی داشتم که بهم میگفت اون کار درستی انجام داده.

"ممنون."
کوتاه جواب دادم و از دختر فاصله گرفتم. کمی از جمعیت دور شدم و یکی از دست هام رو دراز کردم تا از نزدیک ترین درخت به عنوان وسیله ای برای حفظ تعادلم استفاده کنم.

من خطر کردم. به اینجا اومدم اما نمیتونستم اون رو ببینم؟!

چند بار نفس عمیق کشیدم و خواستم برگردم تا به نایل همه چیز رو بگم که دستم بین دست های غریبه ای قفل شد و به سمت جنگل کشیده شدم.

ضربان قلبم بالا رفت و قلبم مثل یه گنجشک خودش رو به قفسه ی سینم میکوبید پس چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام و به قصد داد زدن دهنم رو باز کنم.

اما به محض اینکه اینکار رو انجام دادم و قبل از اینکه صدایی از بین لبام خارج شه، به یکی از درخت ها کوبیده شدم و دستی روی لب هام قرار گرفت.

"هیس، هری! منم. لارا..."

صدای آشنا و لهجه ی متفاوتش باعث شد دست از تقلا برای آزاد شدن بردارم و چشم هام رو که از ترس بسته بودم باز کنم.

خودش بود.
اون چشم های آبی که حالا بخاطر فضای نیمه تاریک جنگل درست دیده نمیشد تو فاصله ی کمی از صورتم بهم زل زده بود. یکی از دست هاش روی دهنم بود و دست دیگه اش به تنه ی درخت پهنی که بهش تکیه داده بودم، دقیقا کنار سرم فشار می آورد.

وقتی از نگاهم و آروم شدن فریادهای خفه ام مطمئن شد که اونو شناختم، دستش رو از روی لب هام برداشت اما عقب نرفت.

"ببخشید که ترسوندمت."

لبخندی بهش زدم و آب دهنم رو قورت دادم. من نمیتونستم این فاصله ی کم رو تحمل کنم. اون و تمام حرکاتش نفس گیر بود و من باید به خودم یادآوری میکردم که نیاز دارم نفس بکشم!

"عیبی نداره."

لبخندِ روی لب های لارا تبدیل به پوزخند شد و تیکه از موهام رو که توی صورتم افتاده بود کنار زد.

"پس اومدی؟!"

میتونستم نیام؟!
با خودم گفتم اما در جواب اون فقط نگاهم رو ازش دزدیدم که اشتباه بود چون باعث شد لبخندش محو شه و
اخم عمیقی روی صورتش بشینه.

"نگاهت رو ندزد هری. تو نیازی به خجالت کشیدن نداری. همونطور که من ندارم!"

لارا گفت و عقب کشید. صاف ایستاد و دستش رو برام دراز کرد.

"باهام میای؟"

و من حتی نپرسیدم کجا. فقط به چشم هاش نگاه کردم و دستم رو تو دستش گذاشتم.

***

وای اینا خیلی خرن من خودم مینویسم سافت میشممممم(":

پارت قبل همه استرس داشتین دیدین همه چی خوب پیش رفت؟

این اعتماد کورکورانه هری رو به لویی قبول دارین؟

انتقاد و پیشنهادی درمورد داستان ندارین؟

بوس پس کلتون<:
ماااااااااچ
-Sizarta

Upside Down [L.S]Where stories live. Discover now