Episode 8

755 263 149
                                    

سر جام تو ردیف اول نشستم و به نایل نگاه کردم که برای بازی حسابی هیجان زده بود. منم هیجان زده بووم اما نه برای بازی.

اگه اشتباه میکردم و اون دختر بین بازیکن ها نبود چی؟ یا اگه بود و منو یادش نیاد؟
برای یه لحظه از اومدنم پشیمون شدم اما بعد به خودم اخم کردم. جوری که ذهنم درگیرش شده بو رو دوست نداشتم.

"هی اونجا رو! تیم ما وارد زمین شد!"

با صدای نایل سریع به اون سمت نگاه کردم و دنبال همون چشم های آبی و موهای چتری گشتم.

اونجا بود! کنار ماریتا کاپیتان تیم ایستاده بود و لبخند میزد. لبخندی پر از اعتماد به نفس و شجاعت. زیباترین چیزی که تو عمرم دیده بودم صورت اون بود وقتی میخندید و زیر نور آفتاب بدنش رو برای بازی گرم میکرد.

"چی شد؟ پیداش کردی؟"
نایل وقتی دید من واکنشی نمیدم و فقط به نقطه زل زدم پرسید و قبل از اینکه جوابی بدم با دنبال کردن خط نگاهم به جواب رسید.
" اونه؟ جالبه، تقریبا چیز زیادی ازش نمیدونم. پدرم زیاد از مشتری هامون برام تعریف میکنه و یه بار گفت یه دختر جدید به دهکده اومده که تنهاست، داشت تحسینش میکرد که چطور خودش تنها از پس همه چی بر میاد، چند روز بعد هم اونو نشونم داد، اسمش لاراست!"

خودم رو مجبور کردم نگاهم رو از روش بردارم و به نایل بدم. لارا؟ اسم قشنگیه!
"چرا تنهاست؟! هیچ خواهر و برادری نداره؟ کارش چیه؟"
بی اختیار تند تند سوال پرسیدم و نایل با چشم های گرد بهم نگاه کرد قبل از اینکه بلند بلند بخنده.

"آروم باش رفیق! من که گفتم، چیز زیادی نمیدونم."

با جواب نایل ناامید شدم و دوباره نگاهم رو به لارا دوختم. چرا ازم خواست شجاع باشم؟
بهم گفت ضعیف نیستم و باید جوابشون رو میدادم اما چرا؟!
چراهای زیادی ذهنم رو پر کرده بود و وقتی دست از فکر کردن بهشون برداشت تقریبا از نصف بازی گذشته بود.

لارا داشت با توپ به سمت دروازه ی حریف میدوید و انقدر سریع این کار رو انجام میداد که بقیه ی بازیکن ها ازش عقب مونده بودن، فقط مونده بود تا سد دفاع تیم مقابل رو بشکنه تا گل بزنه!

هیجان زده از جا پریدم و نفس تو سینم حبس شد اما یکی از افراد تیم مقابل تونست توپ رو از لارا بگیره و به سمت مخالف شوت کنه. شونه هام آویزون شد.

" زیادی برای کسی که نمیخواست بیاد هیجان زده نیستی؟"
نایل گفت و ریز خندید.

"خفه شو نایل!"
لبخند زدم و چشم هام رو چرخوندم بااینکه نایل هیچ کدوم رو نمیدید چون من ایستاده بودم و به زمین بازی نگاه میکردم.

"بهتره بشینی چون ممکنه کسی که پشت سرت نشسته با کفشش تو سرت بکوبه. قدت برای یه پسر خیلی بلنده استایلز!"

نایل دستمو کشید و مجبورم کرد بشینم اما جمله ی آخرش باعث شد دستمو از دستش بیرون بکشم و خووم بشینم.
"قدم چیزی نیست که دست خودم بوده باشه!"

"میدونم. ببخشید."
نایل سریع معذرت خواهی کرد و من میدونستم اون مقصر نیست چون حتی خودمم اینجوری فکر میکردم. این فقط چیزی بود که از بس شنیدیم تو ذهنمون ریشه کرد پس دیگه چیزی نگفتم و دوباره مشغول تماشای بازی شدم.

بازی به تموم شدن نیمه ی اول خودش نزدیک میشد که توپ دوباره دست لارا افتاد و برای گل زدن جلو رفت. دست هام رو به گره زدم و از ته دل برای اینکه گل بزنه دعا کردم. وقتی تونست با حرکت سریعی از دفاع تیم حرف بگذره نفسم تو سینه حبس شد و پوست لبمو کندم.

یک.
دو.
سه.
و گل!

داد بلندی زدم و دوباره از جام پریدم. با خوشحالی به لارا که توسط هم تیمی هاش محاصره شده بود و همه بغلش کرده بودن نگاه کردم.
عجیب بود اما انقدر احساس غرور و افتخار میکردم که انگار خودم گل زده بودم!

لارا از دوست هاش جدا شد و به سمت تماشاچی ها برگشت. برای همه ی کسایی که اسمش رو داد میزدن دست تکون داد و صدای تشویق جمعیت بیشتر شد اما نگاه اون وقتی به من رسید ثابت موند.

شاید فقط یک ثانیه بود اما برای من صداهایی که تو پس زمینه بود محو شد و زمان کش اومد. و بعد اون اتفاق افتاد. لارا بهم چشمک زد و جوری خندید که انگار نه تنها قلبِ من، که تمام دنیا مال اونه!

***

نکته های کلیشه برعکس این پارت کجاها بود؟
ببینم تیز بودید گرفتید یا نه.

هری پسرم دلش رفت...
🙂

هری رو تو یونیفرم پلیس دیدید؟
گاااااد چرا زودتر فیلم هاش نمیاد باهاشون خودم رو بکشم؟

Love you 💙
-Siz




Upside Down [L.S]Where stories live. Discover now