ژان لبخند زد و شرمگین گفت:
-جی لی دوست داشت تنها غذا بخوریم.
ییبو سر تکون داد:
-مشکلی نیست.
-پس حله.
ییبو نگاه کوتاهی به ژان انداخت و هوم ای زیرلب گفت.
جی لی خمیازه کشید و بعد اینکه طبق عادت چند ضربه ی محکم با کف دست به بازوی ژان زد، گفت:
-آخیش.
-این عادت گهت رو بذار کنار.
-نچ نمیشه.
ژان چشم غره ای به دوستش رفت. دستش رو زیر چونه اش زد و بی هدف به بیرون خیره شد. نور کمی که داخل میومد، قسمتی از چهرش رو روشن کرده بود. چشمهاش به خاطر خواب آلودگی نیمه باز بودن و انگشت هاش با ظرافتی که غیرعمد بود زیر چونه اش میخوردن و موهای مشکی و لختش قسمتی از گردن سفیدش رو پوشونده بودن.
ییبو بی اختیار با لبخند کمرنگی که روی لب داشت به ژان خیره مونده بود.
ژوچنگ شونه اش رو تکون داد و گفت:
-هی ییبو.
ییبو به خودش اومد، توی جا پرید و دستپاچه خودش رو جمع و جور کرد، ژوچنگ چشمهاش رو تنگ کرد و مشکوک گفت:
-به کی زل زده بودی؟
-من؟! من به کی زل زده بودم؟!
-سوالمو با سوال جواب نده.
-به هیچکی زل نزده بودم.
-هوممممم، پس احیانا اون هایبرد خرگوش خوشگلی که تقریبا توجه نصفی از دخترهای کلاس رو به خودش جلب کرده ربطی به نگاه خیره ات نداره نه؟
ییبو اخمالو جواب داد:
-نه ربطی نداره، اصلا چرا صدام زدی، چته باز؟
-طوریم که نیست، فقط خواستم بگم یه کم دیگه اینطور بهش زل بزنی کل کلاس میفهمن بهش کراشی.
-گفتم به ژان زل نزده بودم.
ژوچنگ لبخندی به معنی اینکه "احمق خودتی" زد و گفت:
-باشه، زل نزده بودی.
ییبو عصبانی اسم دوستشو گفت و ژوچنگ در جواب فقط شونه بالا انداخت و گفت:
-من که قبول کردم، زل نزده بودی.
وقتی ژوچنگ به سمت جلو چرخید، ییبو نگاه کوتاه دیگه ای به ژان انداخت، دوست داشت جلو بره و موهاش رو محکم با کش مو تا آخرین حد ممکنی که بشه بالا ببنده و دستش رو با یه زنجیر به صندلیش قفل کنه تا دیگه نتونه اینطور انگشتهاش رو زیر چونه بزنه.
*
سرکلاس زیست، ییبو با اعتماد به نفس و لحن قاطع تمام مقاله رو کنفرانس داد، ژان ذوق زده به پهلوی جی لی زد و آروم گفت:
YOU ARE READING
Viscum
Fantasyمدرسه ای پر از هایبرد های مختلف، اینجا دورگههای زیادی رو میبینید که هر کدوم ترکیبی از یه حیوان و انسان هستن. از هایبرد پروانه گرفته تا گرگ. اجتماعی که با وجود تفاوتهاشون باهمدیگه ارتباط خوبی دارن البته به جز دو تا از هایبردها که همیشه سر دعوا دارن...