Part 7:تنهایی بهتر بود شیطان عزیزم :)

138 28 21
                                    


"شاید روزی جهنم هم بخشی از بهشت بود :) "

‌____________________

نامجون به ارومی و ب دور از هر استرسی درحال رانندگی بود و لبخند روی لبش پر رنگ تر از قبل میشد.جین هم اروم روی صندلی نشسته بود و ب جاده و فروشگاه های مختلف در حال گذر نگاه میکرد اما اصل مرکز  توجهش مرد جذاب کنار دستش بود ک هردفعه ای زیر چشمی بهش نگاه میکرد.

"نا- نامجونا!"

نامجون تازه ب این نتیجه رسیده بود ک چقدر اسمش وقتی با اوای زیبای صدای جین همراه میشه قشنگه! چقدر اسمش  قشنگ میتونسته باشه و خبر نداشت !

"جان؟!"

این نوع جواب دادن مساوی بود با دوباره ظاهر شدن گل های سرخ لپ های جین..

"چیشد که گفتی بیایم بیرون؟!"

نامجون فرمون ماشین رو چرخوند  و وارد خیابون بزرگی شد و با لبخند گفت:

"حس کردم باید صمیمی تر بشیم و فراتر از رابطه خشک استاد دانشجویی پیش بریم و باهم دیگه دوست بشیم !"

جین الان بمعنای واقعی کلمه پرواز  پروانه هایی توی دلش رو حس کرد و طوری ک کلی انرژی بهش وارد شده بود ، انگار میتونست با این انرژی  سه ست پشت سرهم والیبال و بسکتبال بازی کنه ! ولی لبخندش ک میخاست ب خنده های بلند بخاطر خوشحالی تبدیل بشه  رو پنهون کرد ...اما ستاره های چشمش همه چیزو لو داد =]

"خب پس ینی الان تو یکی از دوستای من ب حساب میای؟"

"معلومه که اره!"

جین لبخندش پررنگ تر شد و گفت:

"و منم یکی از دوستات ب حساب میام؟"

"اره دقیقااا!"

جین کمی هیجانشو خابوند و  گفت:

"خب راستش...ممنون!"

"ممنون؟ بابت چی؟"

"بابت اینکه باهام دوست شدی !"

نامجون خندید و دوباره دستشو برد و دوتا ضربه نوازش وارانه روی سر جین زد و گفت:

"کیوت !"

جین خندید و سعی کرد فکر اینکه چقدر توی این دنیا تنهاست و فقط "یک" دوست داره رو کنار بزنه اما اشکی دیدش رو تار کرد ولی سعی کرد زودی پاکش کنه تا نامجون متوجه نشه ...

نامجون ایستاد و ماشین رو خاموش کرد و با لبخند جذابش ب جین نگاه  کرد و گفت:

"اینجا همون کافه ای هست  ک گفتم ، امیدوارم از سلیقه ام خوشت بیاد!"

•| The world before me & U |• :  °| جهان قبل از من و تو |° Where stories live. Discover now