"شاید روزی جهنم هم بخشی از بهشت بود :) "____________________
نامجون به ارومی و ب دور از هر استرسی درحال رانندگی بود و لبخند روی لبش پر رنگ تر از قبل میشد.جین هم اروم روی صندلی نشسته بود و ب جاده و فروشگاه های مختلف در حال گذر نگاه میکرد اما اصل مرکز توجهش مرد جذاب کنار دستش بود ک هردفعه ای زیر چشمی بهش نگاه میکرد.
"نا- نامجونا!"
نامجون تازه ب این نتیجه رسیده بود ک چقدر اسمش وقتی با اوای زیبای صدای جین همراه میشه قشنگه! چقدر اسمش قشنگ میتونسته باشه و خبر نداشت !
"جان؟!"
این نوع جواب دادن مساوی بود با دوباره ظاهر شدن گل های سرخ لپ های جین..
"چیشد که گفتی بیایم بیرون؟!"
نامجون فرمون ماشین رو چرخوند و وارد خیابون بزرگی شد و با لبخند گفت:
"حس کردم باید صمیمی تر بشیم و فراتر از رابطه خشک استاد دانشجویی پیش بریم و باهم دیگه دوست بشیم !"
جین الان بمعنای واقعی کلمه پرواز پروانه هایی توی دلش رو حس کرد و طوری ک کلی انرژی بهش وارد شده بود ، انگار میتونست با این انرژی سه ست پشت سرهم والیبال و بسکتبال بازی کنه ! ولی لبخندش ک میخاست ب خنده های بلند بخاطر خوشحالی تبدیل بشه رو پنهون کرد ...اما ستاره های چشمش همه چیزو لو داد =]
"خب پس ینی الان تو یکی از دوستای من ب حساب میای؟"
"معلومه که اره!"
جین لبخندش پررنگ تر شد و گفت:
"و منم یکی از دوستات ب حساب میام؟"
"اره دقیقااا!"
جین کمی هیجانشو خابوند و گفت:
"خب راستش...ممنون!"
"ممنون؟ بابت چی؟"
"بابت اینکه باهام دوست شدی !"
نامجون خندید و دوباره دستشو برد و دوتا ضربه نوازش وارانه روی سر جین زد و گفت:
"کیوت !"
جین خندید و سعی کرد فکر اینکه چقدر توی این دنیا تنهاست و فقط "یک" دوست داره رو کنار بزنه اما اشکی دیدش رو تار کرد ولی سعی کرد زودی پاکش کنه تا نامجون متوجه نشه ...
نامجون ایستاد و ماشین رو خاموش کرد و با لبخند جذابش ب جین نگاه کرد و گفت:
"اینجا همون کافه ای هست ک گفتم ، امیدوارم از سلیقه ام خوشت بیاد!"
YOU ARE READING
•| The world before me & U |• : °| جهان قبل از من و تو |°
Fanfictionفنفیکشن "جهان قبل از من و تو " ____________ شاید روزی اسم شیطان ب معنای"خوش قلب ترین موجود جهان" بود...وای بر ما انسان ها، ک چ بر سر قلب پاک شیطان اوردیم ... :) ____________ شیطان موجود خوش قبل و پاک و مهربونی ک بهترین دوست و همدم خدا بود، در کنا...