Part 3:تمام وقت و وجودم برای تو...

183 31 19
                                    


"فکر میکنی چرا شیطان ب ادم تعظیم نکرد..! شاید چون او فقط عاشقانه خدا را میپرستید....اگر اینگونه باشد، شیطان عاشق ترین موجود جهان است :) "

‌‌_______________________

"الان فهمیدی جین؟!"

"نه استاد...من هنوزم فکر میکنم یجای این تعریف میلنگه..."

"کجاش؟ شاید واقعا من متوجه نمیشم!بیشتر توضیح بده."

جین برگه ی تو دستشو تکون داد تا صاف بشه و ناخواسته ب استاد کیم نزدیک تر شد و این باعث شد بوی خوب شامپو بدن البالوییش بیشتر مهمون ریه های استاد کیم بشه و اگر استاد کیم میتونست، جین رو میگرفت توی بقلش و انقدر رایحه البالوشو وارد ریه هاش میکرد تا بیهوش بشه...و همین فکره استاد کیم باعث شد توضیحی ک جین داشت میداد رو اصلا نشنوه:

" پس درنتیجه این کلمه برای هم آوا ساختن قافیه شعر نباید بکار بره و این یک مثال نقض برای تعریفی هست ک فرموده بودید ... فهمیدید استاد؟ منظور من این بود!"

استاد کیم چشماشو بهم زد و بخاطر اینکه حواسش پرت شده بود خودشو لعنت کرد.

"عذر میخام جین... من حواسم یلحظه پرت شد... میشه یبار دیگه توضیح بدی؟ "

"بله استاد! "

جین با شادی و حوصله دوباره توضیح داد و برای اینکه ببینه توضیحش ایا نتیجه داده، نگاهیی ب صورت جذاب مرد مقابلش کرد و عینکشو کمی بالا داد.

"اوه درسته جین! این کاملا درسته ! فردا سرکلاس حتما ب بقیه دانشجوها میگم ک این قسمت از جزوه اشون رو درست کنن...ممنون ک مطلعم کردی!"

"البته استاد...من قصد بی احترامی ب توضیح و تعریف شمارو نداشتم... فقط میخواستم درواقع مشکلمو برطرف کنم!"

"بله درسته...متوجهم....ممنون !"

جین لبخندی زد و کتاباشو توی کوله اش گذاشت و زیپشو سریع بست...

"خواهش میکنم استاد!"

تعظیم کوتاهی کرد و ب سمت در رفت تا بازش کنه  و بره بیرون و هرچه سریعتر از این استرس و بی جنبه بازی های قلبش خلاص بشه ، اما با صدای استاد کیم از حرکت ایستاد.

"جین ! برای عصر وقت ازاد داری؟"

"بله استاد...چطور؟!!"

"میخواستم...میخواستم باهم بریم بیرون! بعنوان دوتا دوست...نه بعنوان  استاد و دانشجوش.."

جین هول کرد و قلبش  انگار داشت داد میزد که" معلومه که میامممم!!! چرا اصن نیامم!؟؟؟؟ میامممم! وقت من واسه تو همیشه ازاده استاددد!"

اما جین داد های قلبشو خفه کرد و با لبخند گفت:

"بله استاد...مشکلی نیست خیلی هم خوبه !"

"پس ساعت شش اماده باش میام دنبالت..."

"چشم استاد...پس...ساعت شش میبینمتون!"

اصلا واسش تعجبی نداشت ک چرا استاد کیم ادرس خونه اش رو بلده چون بخاطر یسری اتفاقات استاد کیم چند دفعه ای  تا پشت در خونه جین اومده یا برعکس، جین بخاطر یسری اتفاقات دانشگاه و درساش تا دم در خونه استاد کیم رفته بود...
میتونست این دعوت رو از استاد کیم قبول نکنه و بگه کار دارم و وقت ازاد ای هم پیدا نمیکنم....اما قلبش جوری  به استاد کیم حس هایی داشت ک انگار حتی اگر وقت ازاد هم نداشت و سرش شلوغه شلوغ بود باز هم کار هاشو ول میکرد ودعوت استادش رو میپذیرفت!

•| The world before me & U |• :  °| جهان قبل از من و تو |° Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon