Part 8:شیطان با سلیقه بود :)

146 24 12
                                    


"شیطان ناپاک امروز، شیطان با محبت دیروز بود....چ بلایی بر سرش امده خدا میداند :) "

_______________________

از وقتی وارد کافه شده بود ، محو زیبایی کافه شده بود... حالت فانتزی و سنتی خاصی داشت و عکس های کوچیک و بزرگ مختلف از جاهای مختلف جهان حالت شیکی ب کافه میداد، میز ها چوبی بودن و سر  هر میز دو ، سه یا نهایتا چهار صندلی  چوبی بود ، بوی داخل کافه، ی بوی گرمی بود ک ادم رو یاد چیز های شیرین و خوشمزه مینداخت، اطراف هر میز ریسمان های پر از چراغ های کوچیک با نور سفید اویزون شده بود و فضای رویایی ای رو برای زوج های عاشق بوجود میاورد، و گل های کوچیک رنگارنگ روی مرکز هر میز باعث ایحاد حس شادابی میشد ...تمام وسایلا حتی الامکان با چوب ساخته شده بودن و عروسک های چوبی کوچیک و بزرگ گوشه و کنار کافه، گزینه خوبی برای جذب مشتری های خوش سلیقه بودن...

"راستش من عاشق وسایلای چوبی ام... ی احساس ارامش خاصی بهم میده...برای همین همیشه توی هرمودی هستم ب این کافه میام..."

جین ک همچنان داشت جای جای کافه رو با خوشحالی نگاه میکرد گفت:

"اینجا عالیه نامجون! اینجا واقعا قشنگه و پر از حس ارامشه !جدی میگم!"

نامجون خوشحال از اینکه جین خوشش اومده لبخند درخشانی زد و گفت:

"خوشحالم خوشت اومد جین!"

"من عاشقش شدم نامجون!!!"

"بح بح ببینید کی اینجاست ! استاد کیم !"

جین با دیدن پسری با موهای ابی رنگ ، تعجب کرد و وقتی دید اون پسر نامجون رو بقل کرد فهمید ک احتمالا خیلی وقته باهمدیگه دوستن!

"یونگیا! هزار بار گفتم وقتی میام اینجا نمیخاد بگی استاد کیم !"

اون پسری  ک اسمش یونگی بود خندید و گفت:

"باشه باشه استاد ..."

یونگی با دیدن جین تعجب کرد و بخاطر زیباییش لبخندی زد و گفت:

"خب ! معرفی نمیکنی ایشون کی هستن نامجون؟!"

نامجون دستی توی موهاش کشید و گفت:

"کیم سوکجین هستن...یکی از دوستای جدیدم !"

پسر مو ابی ب جین نزدیک تر شد و با لبخند گفت:

"خب! خوشبختم اقای سوکجین ! فک کنم تازه اومدی اینجا... خوش اومدی امیدوارم ک از اینجا بودن لذت ببری !"

"خوشبختم از دیدنتون ..."

یونگی لبخندی زد و کنار رفت تا نامجون بهمراه جین کاملا وارد  کافه بشن .

"برید بشینید الان یکی از بچه ها میاد سراغتون تا سفارشاتو بگیره..."

نامجون سرشو خم کرد و دست جین رو بدون اینکه متوجه باشه گرفت و ب سمت میز و صندلی های توی دورترین نقطه کافه برد .

•| The world before me & U |• :  °| جهان قبل از من و تو |° Donde viven las historias. Descúbrelo ahora