Part 25:شیطان بامزه :)

99 21 10
                                    


"خدای مهربانه الان ، خدای مهربان دیروز هم بود فقط ما ندیده بودیم... :)"
___________________________

یک ساعت و چهل  دیقه بود ک نامجون ی بند داشت درسی ک جین سرکلاس گوش نکرده بود و مسببش هم ب گفته جین خوده استاد کیم بود ، رو توضیح میداد و سعی میکرد ب  گردن زیبای پر از لکه های بنفش و صورتی رنگ و شونه بیرون زده جین  از یقه بیش از حد گشاد لباسش و  رون های توپر و سفیدش توجه نکنه ،

"استاد من ی سوال داشتم!"

نامجون با خنده گفت:

"چرا اینجا هم میگی "استاد" ؟! "

جین خندید و گفت:

"ع! عادت کردم خب 😂"

"جانم سوالتو بگو عزیزم.."

"خب الان این چیزی ک فرمودی اصن چ ربطی ب  تعریفی  داشت ک گفتی بنویسمش؟!" ( جین خیلی منه ! 😂)
نامجون لبخند ملیحی زد  و دستشو ب پیشونیش کوبید و گفت:

"میدونی این سوالت ینی چی عشقم؟!"

جین با کنجکاوی پرسید:

"ینی چی عزیزم؟! ینی خیلی بلد شدم؟؟! اره؟!"

"نه برعکس...ینی تو  هیچییی از این یک ساعت و چهل دقیقه درس دادنم نفهمیدی!!!"

لبخند جین ریخت و با صورت پوکر ب نامجون خیره شد.

"....جدی...؟ '-' "

نامجون سرشو ب معنای اره تکون داد و حالت گریه ب خودش گرفت.

"خب نظرت چیه اصن بیخیال شیم استاد؟!"

"نه! این درس پایه هست ! واسه ترمای دیگت نیازه ک سیر تا پیازش رو بدونی !"

جین مثل پسر بچه های هشت نه ساله مطیع خودکارشو ب دست گرفت و گفت:

"باشه چشم استاد ! روی چشم !  میخای خلاصه اونچیزایی ک فهمیدم رو بگم ا؟!"

"بفرماید..."

جین خلاصه ای از  قسمتایی ک فهمیده بود رو توضیح داد  و نامجون گفت:

"اوکی فهمیدم مشکلت کجاست، این نکته رو با دقت گوش کن و بنویسش..."

جین هرچیزی ک نامجون  گفت رو با دقت نوشت و چندبار از روش خوند تا بفهمه معنیش ینی چی و واسه خودش توضیحش داد و بعد داد زد :

"فهمیدممممم!!!!"

و بلافاصله بعدش از روی صندلی بلند شد و بغل نامجون پرید و نامجون هم سریع زیر رون هاشو با خنده گرفت .

"فهمیدم استاد 😜"

و لپ نامجون رو بوسید و گفت:

"این هم برای تشکرم !"

نامجون خندید و لبای جین رو سریع بوسید و گفت:

"خوبه ک فهمیدی عزیزم ‌^-^ 💜"

سرشو بالا تر برد و شونه سمت راست جین ک از یقه اش بیرون زده بود رو بوسید .

جین از بقل نامجون پایین اومد ب سمت در رفت و گفت:

"بدو بریم شام درست کنیم!  میدونی که دانشگاه تا یکی دوهفته دیگه  بخاطر یسری تعمیرکاری ها تعطیله و میتونیم هر شب تا خوده صبح توی کتاب خونه ات بمونیم  و کلی   شعرای عاشقانه واسه همدیگه بخونیم!"

و بلافاصله در رو باز کرد و  ب سمت پله ها رفت .

نامجون خندید و ب دوست پسر متفاوت و رمانتیکش فکر کرد ک شاید اگر هرکس دیگه ای بود شاید میگفت تا صبح بشینیم فیلم ببینیم ! ولی جین فرق داشت.. جین با نامجون و خوندن شعر هاش بهش ، انس میگرفت و لذت میبرد...

•| The world before me & U |• :  °| جهان قبل از من و تو |° Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz