"خدای مهربانه الان ، خدای مهربان دیروز هم بود فقط ما ندیده بودیم... :)"
___________________________یک ساعت و چهل دیقه بود ک نامجون ی بند داشت درسی ک جین سرکلاس گوش نکرده بود و مسببش هم ب گفته جین خوده استاد کیم بود ، رو توضیح میداد و سعی میکرد ب گردن زیبای پر از لکه های بنفش و صورتی رنگ و شونه بیرون زده جین از یقه بیش از حد گشاد لباسش و رون های توپر و سفیدش توجه نکنه ،
"استاد من ی سوال داشتم!"
نامجون با خنده گفت:
"چرا اینجا هم میگی "استاد" ؟! "
جین خندید و گفت:
"ع! عادت کردم خب 😂"
"جانم سوالتو بگو عزیزم.."
"خب الان این چیزی ک فرمودی اصن چ ربطی ب تعریفی داشت ک گفتی بنویسمش؟!" ( جین خیلی منه ! 😂)
نامجون لبخند ملیحی زد و دستشو ب پیشونیش کوبید و گفت:"میدونی این سوالت ینی چی عشقم؟!"
جین با کنجکاوی پرسید:
"ینی چی عزیزم؟! ینی خیلی بلد شدم؟؟! اره؟!"
"نه برعکس...ینی تو هیچییی از این یک ساعت و چهل دقیقه درس دادنم نفهمیدی!!!"
لبخند جین ریخت و با صورت پوکر ب نامجون خیره شد.
"....جدی...؟ '-' "
نامجون سرشو ب معنای اره تکون داد و حالت گریه ب خودش گرفت.
"خب نظرت چیه اصن بیخیال شیم استاد؟!"
"نه! این درس پایه هست ! واسه ترمای دیگت نیازه ک سیر تا پیازش رو بدونی !"
جین مثل پسر بچه های هشت نه ساله مطیع خودکارشو ب دست گرفت و گفت:
"باشه چشم استاد ! روی چشم ! میخای خلاصه اونچیزایی ک فهمیدم رو بگم ا؟!"
"بفرماید..."
جین خلاصه ای از قسمتایی ک فهمیده بود رو توضیح داد و نامجون گفت:
"اوکی فهمیدم مشکلت کجاست، این نکته رو با دقت گوش کن و بنویسش..."
جین هرچیزی ک نامجون گفت رو با دقت نوشت و چندبار از روش خوند تا بفهمه معنیش ینی چی و واسه خودش توضیحش داد و بعد داد زد :
"فهمیدممممم!!!!"
و بلافاصله بعدش از روی صندلی بلند شد و بغل نامجون پرید و نامجون هم سریع زیر رون هاشو با خنده گرفت .
"فهمیدم استاد 😜"
و لپ نامجون رو بوسید و گفت:
"این هم برای تشکرم !"
نامجون خندید و لبای جین رو سریع بوسید و گفت:
"خوبه ک فهمیدی عزیزم ^-^ 💜"
سرشو بالا تر برد و شونه سمت راست جین ک از یقه اش بیرون زده بود رو بوسید .
جین از بقل نامجون پایین اومد ب سمت در رفت و گفت:
"بدو بریم شام درست کنیم! میدونی که دانشگاه تا یکی دوهفته دیگه بخاطر یسری تعمیرکاری ها تعطیله و میتونیم هر شب تا خوده صبح توی کتاب خونه ات بمونیم و کلی شعرای عاشقانه واسه همدیگه بخونیم!"
و بلافاصله در رو باز کرد و ب سمت پله ها رفت .
نامجون خندید و ب دوست پسر متفاوت و رمانتیکش فکر کرد ک شاید اگر هرکس دیگه ای بود شاید میگفت تا صبح بشینیم فیلم ببینیم ! ولی جین فرق داشت.. جین با نامجون و خوندن شعر هاش بهش ، انس میگرفت و لذت میبرد...
CZYTASZ
•| The world before me & U |• : °| جهان قبل از من و تو |°
Fanfictionفنفیکشن "جهان قبل از من و تو " ____________ شاید روزی اسم شیطان ب معنای"خوش قلب ترین موجود جهان" بود...وای بر ما انسان ها، ک چ بر سر قلب پاک شیطان اوردیم ... :) ____________ شیطان موجود خوش قبل و پاک و مهربونی ک بهترین دوست و همدم خدا بود، در کنا...