Part 27:نقشه ای شوم؟ :)

113 21 29
                                    

"ای بی خبر از خشم شب شیطان
اگر میدانستی برهم زدن تعادلش
گناه است
خود را دچارش میکردی؟
متاسفم برایت
وقت برگشتن ب عقب نیست
نگاه کن ب انسانی هایی ک در جلو رفتن هم عقب هستن
وای ب حالت اگر  از عمد عقب برگردی....  :)"
____________________________________

"هدف خیلی وقته مشخصه قربان..."

لبخند خبیثی زد و گفت:

"درسته! کیم نامجون و دوست پسر عزیزش کیم سوکجین، خیلی وقته توی چنگم هستن!"

دختری ک عینک داشت بهش نزدیک شد و گفت:

"قربان ، توی چندروز اخیر ب اون کافه و هیچ کافه ی دیگه ای رفت و امد نداشتن.."

"خوبه ..."

"بتازگی دانشگاهشون بخاطر یسری تعمیرات و بازسازی ها تا تقرییا دو هفته تعطیل شده.."

"اوه پس ...باید منتظر مرگ زجر اور استاد کیم عزیزمون و دوست پسر خوشگلش  ب همین زودی ها باشیم!"

و بعدش بلند خندید و گفت:

"ادامه بده.."

"بتازگی کیم سوکجین دوست پسرش توی خونه ی استاد کیم زندگی میکنه و ب احتمال زیاد این دوهفته تعطیلی رو پیش هم توی خونه استاد کیم بگذرونن..."

"خب این کار مارو برای کشتن هردوتاشون راحت تر میکنه...این یکی رو دیگه نمیزارم مثل قبلی ک استاد پارک جیمین بود خراب شه! "

مردی با هیکل بزرگ وارد اتاق تاریک شد و گفت:

"قربان همچیز حاضره فقط باید یک زمان خوب رو مشخص کنید..."

چطور خدا میتونست با دونستن قصد این افراد، خوشبین باشه و اشک نریزه و با حسرت ب شیطان عزیزش و عشقش نگاه نکنه؟ :)
.
.
.
.

" همشون  همینایی بود ک گفتم ، اخبار دیشب گفت اسم اون قاتل زنجیره ای جانگ هوسوکه... چندسال پیش انداختنش توی زندان اما کار بلد تر از این حرفاست... راحت با همکاراش فرار کرد و قتل های زنجیره ایش رو ادامه داد...طبق تحقیقاتی ک درموردش انجام دادن ، دلیل اینکه این همه خون جلوی چشماش رو گرفته ، مرگ عزیزانش بخاطر اون ادمای مقام بالای کشور کره است و میخاد... بخاط .همین میخاد با نابود کردن استاد های خوبه کره ، کشورشو بکشه پایین... خواهش میکنم مواظب باش نامجون...نمیخام یکی از بهترین دوستامو از دست بدم..."

جانگکوک با حالت شکسته ای گفت و بغض سنگینشو قورت داد .

"باشه جئون من مراقبم ...ولی خواهش میکنم، انقدر شکسته نباش...جیمین از اون بالا تورو انقدر شکسته ببینه ناراحت میشه..."

"نمیتونم هیونگ...نمیتونم...مرگ اون برام عین مرگ خودمه... من مرده ی متحرکم..."

از سرجاش بلند شد وگفت:

"من میرم دیگه...حواست باشه، اگر جین رو دوست داری، نزار  بخاطر از دست دادن تو،  مثل من،  برای همیشه بشکنه...جون تموم استاد دانشگاه های کره در خطره..."

نامجون بلند شد و سرشو تکون داد و لبخند غمگینی زد و گفت:

"باشه کوکی...ولی...نباید بزارم جین از این قضیه بویی ببره...اون استرس میگیره و نگران میشه اگر بفهمه..."

"خوشحالم انقدر عاشقشی هیونگ..."

کوکی از توی خونه بیرون رفت و نامجون بدرقش کرد،
بعد از رفتن کوکی نامجون ب داخل خونه برگشت و مشغول چیدن میز صبحونه شد .

"نامجونا...کی اینجا بود.."

جین رو دید ک دوباره شونه سمت راستش از یقه لباسش بیرون زده بود و پاچه ی شلوارکش بالاتر از اون یکی   بود و رون سمت چپش رو ب نمایش میزاشت .
لبخندی زد و گفت:

"صبح بخیر پرنس زیبای من ! استاد جئون اینجا بود..اومده بود یچیزی رو بهم بگه =] "

جین ک هنوز گیج خاب بود ، چشمشو مالید و گفت:

"چیزی شده  عزیزم؟!"

"نه چیزی نیست بیبی.. نگران نباش ..."

"اوکی...میرم دست و صورتمو بشورم..."
و بطرف دستشویی رفت.

نامجون بقیه صبحونه رو اماده کرد و جین هم وارد اشپزخونه شد و گفت:

"ساری دیشب وسط شعر خوندنت یهو خابم برد..اخه ترکیب صدات و متن شعر ها لالایی خوبی ایجاد کرده بود..."

نامجون گردن جین ک حالا جای کیس مارک هاش بنفش شده بود رو بوسید و گفت:

"عیبی نداره عزیزم =) بشین صبحونه بخوریم..."

•| The world before me & U |• :  °| جهان قبل از من و تو |° Donde viven las historias. Descúbrelo ahora