"ای بی خبر از خشم شب شیطان
اگر میدانستی برهم زدن تعادلش
گناه است
خود را دچارش میکردی؟
متاسفم برایت
وقت برگشتن ب عقب نیست
نگاه کن ب انسانی هایی ک در جلو رفتن هم عقب هستن
وای ب حالت اگر از عمد عقب برگردی.... :)"
____________________________________"هدف خیلی وقته مشخصه قربان..."
لبخند خبیثی زد و گفت:
"درسته! کیم نامجون و دوست پسر عزیزش کیم سوکجین، خیلی وقته توی چنگم هستن!"
دختری ک عینک داشت بهش نزدیک شد و گفت:
"قربان ، توی چندروز اخیر ب اون کافه و هیچ کافه ی دیگه ای رفت و امد نداشتن.."
"خوبه ..."
"بتازگی دانشگاهشون بخاطر یسری تعمیرات و بازسازی ها تا تقرییا دو هفته تعطیل شده.."
"اوه پس ...باید منتظر مرگ زجر اور استاد کیم عزیزمون و دوست پسر خوشگلش ب همین زودی ها باشیم!"
و بعدش بلند خندید و گفت:
"ادامه بده.."
"بتازگی کیم سوکجین دوست پسرش توی خونه ی استاد کیم زندگی میکنه و ب احتمال زیاد این دوهفته تعطیلی رو پیش هم توی خونه استاد کیم بگذرونن..."
"خب این کار مارو برای کشتن هردوتاشون راحت تر میکنه...این یکی رو دیگه نمیزارم مثل قبلی ک استاد پارک جیمین بود خراب شه! "
مردی با هیکل بزرگ وارد اتاق تاریک شد و گفت:
"قربان همچیز حاضره فقط باید یک زمان خوب رو مشخص کنید..."
چطور خدا میتونست با دونستن قصد این افراد، خوشبین باشه و اشک نریزه و با حسرت ب شیطان عزیزش و عشقش نگاه نکنه؟ :)
.
.
.
." همشون همینایی بود ک گفتم ، اخبار دیشب گفت اسم اون قاتل زنجیره ای جانگ هوسوکه... چندسال پیش انداختنش توی زندان اما کار بلد تر از این حرفاست... راحت با همکاراش فرار کرد و قتل های زنجیره ایش رو ادامه داد...طبق تحقیقاتی ک درموردش انجام دادن ، دلیل اینکه این همه خون جلوی چشماش رو گرفته ، مرگ عزیزانش بخاطر اون ادمای مقام بالای کشور کره است و میخاد... بخاط .همین میخاد با نابود کردن استاد های خوبه کره ، کشورشو بکشه پایین... خواهش میکنم مواظب باش نامجون...نمیخام یکی از بهترین دوستامو از دست بدم..."
جانگکوک با حالت شکسته ای گفت و بغض سنگینشو قورت داد .
"باشه جئون من مراقبم ...ولی خواهش میکنم، انقدر شکسته نباش...جیمین از اون بالا تورو انقدر شکسته ببینه ناراحت میشه..."
"نمیتونم هیونگ...نمیتونم...مرگ اون برام عین مرگ خودمه... من مرده ی متحرکم..."
از سرجاش بلند شد وگفت:
"من میرم دیگه...حواست باشه، اگر جین رو دوست داری، نزار بخاطر از دست دادن تو، مثل من، برای همیشه بشکنه...جون تموم استاد دانشگاه های کره در خطره..."
نامجون بلند شد و سرشو تکون داد و لبخند غمگینی زد و گفت:
"باشه کوکی...ولی...نباید بزارم جین از این قضیه بویی ببره...اون استرس میگیره و نگران میشه اگر بفهمه..."
"خوشحالم انقدر عاشقشی هیونگ..."
کوکی از توی خونه بیرون رفت و نامجون بدرقش کرد،
بعد از رفتن کوکی نامجون ب داخل خونه برگشت و مشغول چیدن میز صبحونه شد ."نامجونا...کی اینجا بود.."
جین رو دید ک دوباره شونه سمت راستش از یقه لباسش بیرون زده بود و پاچه ی شلوارکش بالاتر از اون یکی بود و رون سمت چپش رو ب نمایش میزاشت .
لبخندی زد و گفت:"صبح بخیر پرنس زیبای من ! استاد جئون اینجا بود..اومده بود یچیزی رو بهم بگه =] "
جین ک هنوز گیج خاب بود ، چشمشو مالید و گفت:
"چیزی شده عزیزم؟!"
"نه چیزی نیست بیبی.. نگران نباش ..."
"اوکی...میرم دست و صورتمو بشورم..."
و بطرف دستشویی رفت.نامجون بقیه صبحونه رو اماده کرد و جین هم وارد اشپزخونه شد و گفت:
"ساری دیشب وسط شعر خوندنت یهو خابم برد..اخه ترکیب صدات و متن شعر ها لالایی خوبی ایجاد کرده بود..."
نامجون گردن جین ک حالا جای کیس مارک هاش بنفش شده بود رو بوسید و گفت:
"عیبی نداره عزیزم =) بشین صبحونه بخوریم..."
ESTÁS LEYENDO
•| The world before me & U |• : °| جهان قبل از من و تو |°
Fanficفنفیکشن "جهان قبل از من و تو " ____________ شاید روزی اسم شیطان ب معنای"خوش قلب ترین موجود جهان" بود...وای بر ما انسان ها، ک چ بر سر قلب پاک شیطان اوردیم ... :) ____________ شیطان موجود خوش قبل و پاک و مهربونی ک بهترین دوست و همدم خدا بود، در کنا...