"و خدا شیطان را افرید... انسان خطا کرد، شیطان بازیچه خطایش شد... :) "___________________________
"این پسره موابی جدیدی ک الان اومد کی بود نامجون؟"
نامجون ک درحال برش دادن تیکه کیک کاکاعوییش بود گفت:
"دوست پسر یونگی...اسمش تهیونگه..."
"اوه چ کیوت!"
و بعد لباشو ب شکل O دراورد و این کار باعث شد نامجون با خودش بگه: چقدر این لبا میتونه خوردنی باشه اخه...
"اره تا همین دیروز پریروز بود موهاشون ب رنگ نقره ای بود و همه مشتری ها اونا رو "سیلور کاپل" صدا میزدن...اما یهویی رفتن موهاشون رو ابی کردن ! کاراشون کیوته D= "
جین اوهومی گفت و متوجه لرزش دستاش شد و همین باعث خشکیدن لبخند زیباش روی لباش شد و توی دلش گفت:
"لعنتی...نباید بزارم نامجون بفهمه.... اصن نباید بزارم استرس بیاد سراغم... چرا هروقت میام توی محیط جدیدی استرس میگیرم... ""جین چیزی شده؟ چرا کیکتو نمیخوری؟ اگه دوست نداری تا بگم یچیز دیگه بیارن برات..."
جین تا الان ک ب انگشتاش خیره بود سریع سرشو با لبخند کج و کوله ای بالا اورد و گفت:
"نه چیزی نیست ...الان - الان میخورم !"
و ب دنبال این حرفش دستشو بیشتر زیر میز پنهان کرد.
"تعارف نکنیا !"
"اوه نه اصلا.... تو بخور منم میخورم..."
اصن متوجه نبود چی داره میگه و فقط حواسش ب لرزش دستاش بود و بهشون خیره شده بود..
"اون پایین یچیز مشکوکیه؟!"
جین "شت" ای زیرلب بخاطر لو دادن کارش گفت و سرشو ب معنای "نه" تکون داد.
نامجون متوجه شد ک دستای جین زیر میز پنهانه و جین هم ب دستاش خیره شده... داشت نگران میشد که یهو بلند شد و دستای لرزون جین رو گرفت و روی صندلی نشست...
جین سرشو کمی پایین اورد و نیم نگاهی ب دستای خودش ک توی دستای زیبا ، کشیده و بینقص نامجون بود خیره شد.
"جین! حالت خوبه؟؟؟ چرا استرس داری؟؟؟ چیزی داره اذیتت میکنه؟؟ "
جین چیزی نگفت و فقط ب اینکه اولین بیرون رفتنش با نامجون چقدر قراره بخاطر خودش و بیماریش افتضاح پیش بره ، فکر کرد. اما با شنیدن حرف نامجون ک پرسید "چرا استرس داری؟" فهمید ک احتمالا میدونه این چ نوع بیماری ایه..
"جین اروم باش باشه؟ ریلکس کن خودتو...چیزی نیست اروم باش ..."
نامجون بدون اینکه حتی خودشم بدونه داره چیکار میکنه دست های جین رو اروم نوازش کرد و پرسید:
"سردت نیست ؟"
جین ک حالا ب طرز عجیبی ارامش پیدا کرده بود و دوست داشت دست هاش تا اخر عمرش توسط دست های زیبا و قویه مرد مقابلش نوازش بشه ، اروم "نه" ای زیر لب گفت.
نامجون لبخند کوچیکی زد و گفت:"چرا میخواستی پنهونش کنی ؟"
"راستش، قبلا ها بخاطر این بیماریم یسری ها مسخرم میکردن و بهم لقب های بدی میدادن... "
نامجون ب نوازش دست های جین ادامه داد و گفت:
"این ی بیماریه عادیه جین...خیلی ها دارنش و درمان هم میشه نگران نباش ^-^ تازشم من مثل اونا نیستم ک مسخرت کنم... اونایی هم ک مسخرت کردن مطمعنم یروزی دچارش میشن... "
جین با خودش گفت:
"اگر دست هام درمان شن اونوقت ب چه بهانه ای نامجون باید نوازششون کنه؟!"نامجون چاقوی توی بشقاب جین رو برداشت و اروم تیکه کیک جین رو برش داد .
"هی نامجونا نیازی نیست ! مرسی خودم میتونم!"
"نه فعلا نمیخاد بهشون فشار بیاری...یدیقه استراحتشون بده خب..."
جین لبخندی بخاطر نگرانی نامجون بخاطر دستاش ، زد و گذاشت ک نامجون کارشو بکنه.
"دهنتو باز کن بگو عااا "
جین تعجب کرد و گفت:
"خودم میخورم دیگه !!! مرسی.."
نامجون خندید و گفت:
"خب الانم خودت میخای بخوری دیگه...با دهن خودت میخای بجویشون و قورتشون بدی =] "
"نه! منظورم -"
نامجون وسط حرفش پرید و گفت:
"بزار کنار این تعارفارو بگو عااا"
جین دوباره گل های سرخ لپش نمایان شد و دهنشو باز کرد و نامجون با چنگال تیکه کوچیکی از کیک رو توی دهن جین گذاشت.
YOU ARE READING
•| The world before me & U |• : °| جهان قبل از من و تو |°
Fanfictionفنفیکشن "جهان قبل از من و تو " ____________ شاید روزی اسم شیطان ب معنای"خوش قلب ترین موجود جهان" بود...وای بر ما انسان ها، ک چ بر سر قلب پاک شیطان اوردیم ... :) ____________ شیطان موجود خوش قبل و پاک و مهربونی ک بهترین دوست و همدم خدا بود، در کنا...