Part 11:صدای تپشهای قلب شیطان را حس میکنی؟ :)

127 24 15
                                    


"شانه هایی برای گریه کردن .... چشم هایی برای اشک ریختن... و آن موقع ک درحال ریختن آب روی سنگ قبر معشوقه ام بودم ، شیطان را دیدم ک روی شانه های خدا سر گذاشته بود و میگریست :) "

‌_________________________

"این کتاب شعر واقعا محشره! منم دارمش ...هزار دور از روش خوندم ...ولی بازم حس میکنم باید هزاران دور دیگه از روش بخونم!"

نامجون ک حالا حالت چهرش شگفت زده بود گفت:

"واقعا؟ تو خوندیش؟؟ معنا و مفهومش رو خیلی سخت میشه فهمید و من واقعا تحسینت میکنم جین! من میخوام تازه شروع ب خوندنش کنم ..."

"ممنون استا-  نه ینی نامجون! پس چجوری داده بودیش ب تهیونگ؟؟"

نامجون کتاب رو دست جین داد تا ماشین رو روشن کنه و با لبخند گفت:

"تهیونگ هم ب شعر علاقه داره و همیشه منتظره تا من ی کتاب جدید شعر بگیرم و بیاد ازم قرض بگیره و بره ب یونگی بخونه..."

"اوه..پس خیلی عاشقه !"

"اره..بیشتر از اونی ک فکرشو بکنی !! ولی بنظر یکم معنا و مفهموم شعر های این کتابو نمیفهمید و زودی بهم پسش داد..."

جین لبخندی زد و کتاب رو روی رون پاهاش قرار داد.

"خب! کجا بریم دیگه؟"

جین با تردید گفت:

"عام...خونه؟!"
و توی دلش گفت:
"البته با اینکه دلم نمیخاد ازت جدا شم!"

"ب این زودی؟؟؟"

جین درحالی ک یلحظه خستگی شدیدی ب چشماش وارد شد ،عینکشو دراورد و چشماش رو محکم روی هم فشار داد و گفت:

"عا- خب نظری ندارم ..."

"جین خوبی؟!"

"اره اره! فقط چشمام رو یلحظه حس کردم خیلی خسته شدن..."

نامجون هومی زیر لب گفت و نگاهی ب سرتاپای جین توی اون لباس انداخت و توی ذهنش هزار بار "عاشقتم" رو تکرار کرد.

"بهتر شدی؟!"

جین عینکشو گذاشت و چشماش رو چندبار بهم زد و سرشو ب معنای "اره" تکون داد.

"اگر شبا زیاد میشینی و توی نور چراغ مطالعه درس میخونی، بزارش کنار...چشم ها خیلی مهمن جین.."

"عاه- باشه سعیمو میکنم ولی عادت کردم دیگه.."

"مراقبشون باش !"

جین بخاطر نگرانی نامجون احساس ذوق کرد و یلحظه انگار یکی بهش گفت:"خدای من! تو عاشق شدی جین!" اما این افکارو کنار زد و ب پشتی صندلی تکیه داد و زیر چشمی  ب نامجون ک حالا ماشینو ب حرکت دراورده بود نگاه کرد و گفت:

"جذاب!"

"جان؟چیزی گفتی جین؟!"

جین بخاطر اینکه افکارشو ب زبون اورده بود و حواسش نبود ، هول کرد و گفت:

"نه نه! هیچی !"

•| The world before me & U |• :  °| جهان قبل از من و تو |° Where stories live. Discover now