E16

52 11 0
                                    

با زدن دکمه ی اینتر لپ تاپش، اسلاید آخر روی پروژکتور نمایش داده شد.
تعظیم کرد و گفت: خیلی ممنونم که وقتتون رو بهم دادید.
رئیس لی از جاش بلند شد و شروع کرد به دست زدن، و به تبعیت از اون بقیه حضار تو اتاق کنفرانس هم براش دست زدن.
رئیس لی: من از اولشم گفته بودم این ایده ی فوق العادیه، به عنوان یه کاراموز این واقعا عالیه جانگ جه هیون!
جه هیون دوباره تعظیم کرد: خیلی ممنونم، واقعا بهم لطف دارید!
بقیه از جاشون بلند شدن و بعد از خداحافظی کم کم اتاق کنفرانس خلوت شد.
جه هیون داشت لپ تاپشو جمع می کرد و توی کوله اش میذاشت که با صدای رئیس لی دست از کارش کشید.
-: مریض شدی؟
جه هیون برگشت سمتش: نه، فقط یکم خسته ام!
رئیس لی سمت در رفت: خیلی خب، مراقب خودت باش، شرایط خوبی نیست اگر حس کردی مریضی حتما به خواهرت اطلاع بده!
جه هیون تعظیم کرد: ممنون، حتما!
رئیس لی: فعلا خداحافظ.
و از اتاق بیرون رفت و جه هیون حالا تنها بود، در واقع اینکه خسته اس یه دروغ بزرگ بود، تمام سلول به سلول بدنش درد میکرد و حس می کرد سردرد هم داره کم کم سراغش میاد، فکر  اینکه این بیماری جدیدو گرفته باشه داشت دیوونش می کرد، از همه بیشتر نگران این بود که اگر مریض شده باشه... پس حتما ته یونگ هم ازش گرفته!
***
با صدای زنگ گوشیش از خواب پرید، حتی درست حسابی هم نخوابیده بود، حتی تو خواب هم جونگوو میومد سراغش!
دستشو سمت عسلی تختش برد و گوشیشو برداشت، شماره ی ناشناس بود، اهمیتی نداد و جواب داد.
ته یونگ: بله؟
-: کیم دویونگ هستم از اداره ی آگاهی.
ته یونگ با شنیدن "اداره ی آگاهی" گوشیش از دستش افتاد.
چند لحظه طول کشید تا به خودش بیاد و بتونه دوباره گوشیو بگیره دستش.
-: الو؟
ته یونگ: ببخشید، چیزی شده؟
-: ما اثر انگشت شمارو روی نرده های راه پله ی خوابگاه دانشگاه ملی سئول پیدا کردیم، ازتون میخوام به عنوان شاهد درمورد پرونده ی قتل کیم جونگوو امروز به اداره ی آگاهی بیاید.
ته یونگ بهت زده به رو به روش خیره بود، حالا باید چی کار میکرد، باید می رفت چی میگفت؟ اونا اثر انگشتشو داشتن! دیگه تموم شده بود، حتی... اونا گفتن... پرونده ی قتل!!
-: لی ته یونگ شی!؟
ته یونگ به خودش اومد و گفت: باشه، میام!
***
داشت تو تب می سوخت، حوله ای دستش بود و هر لحظه عرق سردی که از پیشونیش میچکید رو پاک می کرد. شک نداشت که دیگه کرونا گرفته، تمام علائم ممکن که تو اخبار و سایتا دیده بود رو داشت!
با روشن شدن صفحه ی گوشیش با بی خیالی برش داشت و نگاهش کرد.
از طرف یوری بود، دانش اموز کلاس خصوصیش!
" سلام استاد جانگ، ببخشید اگر ممکنه کلاس این هفته امو کنسل کنید! من کرونا گرفتم و حالم خوب نیست که بتونم تو کلاس شرکت کنم!! "
چشماش از تعجب گرد شده بود، یوری هم کرونا گرفته بود... پس اون هم... از یوری گرفته بود!
تا اومد هضم کنه که چی شده صفحه ی گوشیش به تماس از طرف ته یونگ تغییر حالت داد.
چند بار سرفه کرد تا صداشو صاف کنه و بعد جواب داد.
-: ال...
ته یونگ نزاشت جه هیون چیزی بگه و بلافاصله با گریه گفت: جه هیون بدبخت شدم... بهم گفتن برم اداره ی اگاهی... فهمیدن... فهمیدن کار منه!!!
جه هیون با شنیدن حرف ته یونگ بلافاصله گفت: چی؟ چی میگی ته یونگ؟ مگه میشه؟
ته یونگ: آره!!! همین چند لحظه پیش زنگ زده بودن بهم!!!
جه هیون: چی میگی آخه؟ مگه میشه بخوان کسیو بگیرن و بهش زنگ بزنن؟ ته یونگ انقدر زود وا نده خواهش میکنم! اونا هیچ مدرکی ازت ندارن!
ته یونگ: اون گفت اثر انگشتم روی نرده های راه پله ی خوابگاه پیدا شده!!
جه هیون: لعنتی هزارنفر از اون راه پل...
نتونست ادامه بده و نفس کم اورد و چند بار سرفه کرد.
ته یونگ با شنیدن صدای سرفه های جه هیون برای لحظه ای گریه اش متوقف شد و با نگرانی پرسید: جه هیون تو خوبی؟
جه هیون: من مهم نیستم... تو فعلا خودتو کنترل کن، هرچی بهت گفتن، فقط میگی اون شب...
دوباره سرفه کرد و گفت: اون شب پیش من بودی!
***
افسر سو به برگه های روی میزش نگاه کرد: همشون دانشجو های اونجان؟
دویونگ سرشو به نشونه ی مثبت پایین اورد: بله، همشون! واقعا به هیچکدوم نمیاد قاتل باشن اخه... من هنوزم درک نمیکنم چرا میگید این یه قتله!
افسر سو بی اهمیت به حرف دویونگ، گفت: همشون خوابگاهی بودن؟
دویونگ: نه، اکثرشون خوابگاهی نبودن!
افسر سو پوفی گفت و به صندلیش تکیه داد: خیلی کار سختیه، هیچی تو اون دوربینای کوفتی نیست... طرف جوری خودشو پوشونده بوده که به عقل جن هم نمیرسه که کی میتونه باشه!
دویونگ: فقط چون یه ادم سر تا پا مشکی با ماسک باهاش رفته تو راه پله ها یعنی کشتتش؟ اخه دوستش میگفت این پسره اصلا آزارش به مورچه هم نمیرسیده که بخواد دشمن داشته باشه و این چیزا.
افسر سو: ببین دویونگ اگر ادم به هر طریقی از پله ها خود به خود پرت شه پایین، هیچ وقت اونقدر مستقیم به دیوار برخورد نمیکنه، احتمالش صفره! تازشم، تو گزارش پزشکی قانونی هیچ آسیب خاصی به پاش ذکر نشده، فقط انقباض عضلات داشته که دکتر تشخیص داده بخاطر شوکی که قبل از افتادن داشته و توانش برای کنترل کردنش از پرت شدن، انقباض عضلات پاش صورت گرفته. اون فقط سرش به دیوار برخورد کرده! این عجیب نیست؟؟
دویونگ که از حرفای افسر سو حسابی گیج شده بود، شونه هاشو بالا انداخت و گفت: من نمیدونم! به هر حال به همشون زنگ زدم تا به عنوان شاهد حاضر شن، ولی مطمئنم هیچکدومشون نیستن! چون اگر اون قاتل اونقدر خوب خودشو پوشونده، خوبم بلد بوده اثر انگشتشو پاک کنه!
***
باید قبل از رفتن ته یونگ به آگاهی بهش خیلی چیزارو میگفت، بخاطر سرفه هاش نمیتونست پشت تلفن بهش چیزی بگه و مجبور شد پیام بلند بالایی براش تایپ کنه، به هیچ وجه نمیخواست ته یونگ بلایی سرش بیاد، اون گناهی نداشت، اون هیچ قصدی نداشت که آسیبی به جونگوو برسونه، و جه هیون به هیچ وجه نمیزاشت ته یونگ قاطی این اتفاق بشه، جونگوو بخاطر اشتباه خودش این اتفاق براش افتاده بود، نه ته یونگ، و نه هیچ کس دیگه ای تقصیری نداشتن، همه اش تقصیر خودِ خودش بود، جونگوویی که هرچقدر ته یونگ سعی کرد کمکش کنه تا از اعتراف احساساتش پشیمون بشه، اما اون با پررویی حرفای ته یونگو به تمسخر گرفت. اگر خودش اون کارو نمیکرد، شاید الان زنده بود!
شروع به تایپ کرد، حال چندان خوبی نداشت و میدونست بعد از اینکه خیالش از گفتن تمام چیزای مورد نیاز به ته یونگ راحت شده، باید به سوهیون زنگ بزنه و بگه که مریض شده. اونم مریضی که از دانش آموز کلاس خصوصیش گرفته بود! اون بوسه ی اجباری لعنتی از سمت دانش آموزش رسما این بدبختی رو نصیبش کرده بود.
***
با دیدن پیام از طرف جه هیون سریعا چت رومشو باز کرد و شروع به خوندن کرد، هر خطی که از اون پیام میخوند یه آرامش خاصی بهش منتقل می کرد، مطمئن بود اگر جه هیون نبود، امروز میرفت و به عنوان قاتل جونگوو خودشو معرفی می کرد.
با اومدن پیام جدیدی از جه هیون و خوندنش دستاش یخ زد، بعد از اونهمه حرفای خوبش، حالا جه هیون داشت از نگرانی دیوونش می کرد.
" ته یونگ من حالم خوب نیست، فکر کنم این مریضی جدیده رو گرفتم، احتمالا برم بیمارستان حالا نمیدونم چی میشه باید به سوهیون خبر بدم، ولی توام مراقب خودت باش نگرانم شاید توام ازم گرفته باشی، چیزایی که بهت گفتمو رعایت کن و سعی کن سوتی ندی امروز! تو هیچ کاری نکردی، اون شبم پیش من بودی، بگو چون کرونا داشتم پیشم بودی، اصلا این بهتره، راحت پیگیری میشه... فقط اینکه، تو اون شب پاتو حتی یک کیلومتری دانشگاه هم نذاشتی! "
به شدت نگران جه هیون شده بود، انقدر تو اخبار خبر از مرگ و میر این بیماری شنیده بود که وحشت کرده بود، علاوه بر اون الان خودشم مشکوک به حساب میومد و ممکن بود از جه هیون کرونا گرفته باشه. انگار همه ی بدبختی ها و مشکلات دنیا داشتن روی سرش خراب میشدن!
از جونگوو متنفر بود، اگر نبود، اگر از اولش وجود نداشت، ته یونگ هیچ مشکلی نداشت! باید اعتراف می کرد که از همون دوران مدرسه هم از جونگوو دل خوشی نداشت، و الان به هیچ وجه نمیتونست به جونگوو این اجازه رو بده که کل زندگیشو به نابودی بکشونه، ته یونگ هیچ کاری نکرده بود، خودش اینو خوب میدونست! مطمئن بود جونگوو رو هل نداده که پرت شه پایین، مطمئن بود دستش حتی در حد صدم ثانیه به جونگوو نخورده بود، اون واقعا هیچ کاره بود!
***

NightDates / قرار‌های شبانه Where stories live. Discover now