باکوگو
_همونطور که تو عکسا میبینید در قسمت مخچه چیزی دیده میشه که اسمش تومور مغزیه و این که از نوع بدخیمه
+یعنی چی من این چیزا نمیفهمم فقط بگو ببینم درمانش چطوره
_میشه بهش گفت یه نوع سرطانه
چی گفت نه نه نه این بده مخصوصا الان که پیشم نیست
_تومور تو یکی از منطقه های حساس مغز هست و به همین دلیل جراحی رو خیلی برای ما دشوار میکنه
سریع حرفشو قطع کردم و با صدای بلند گفتم
+ازت یه سوال پرسیدم دکتر بهم بگو که این بیماری درمانش چجوریه
_اگه صبور باشین بهتون میگم
این چی میگه نمیفهمه مهم ترین فرد زندگیم سرطان داره اصلا میتونه درک کنه
+چجوری صبور باشم میتونین درک کنین که الان دزدیدنش...
وایسا دکو رو ندزدیدن خودش رفته همشم تقصیره منه
دکتر بعد از سکوت من گفت
_ببینید آقای باکوگو ما تا جایی که ممکنه بخشی از تومورو رو خارج میکنیم که همین خودش خیلی کمک میکنه
ولی عمل خیلی سخته و این که تومور از نوع بدخیمه احتمال موفقیت آمیز بودن عمل خیلی کمه
اما اگه بتونیم نصف تومور رو برداریم پاتولوژی انجام میدیم و بر اساس جواب اون احتمالا نیاز به شیمی درمانی هم داره
که با این کار میتونیم تومور رو کاملا از بین ببریماین که خیلی سخته چرا همه اتفاقا باید برای دکو بیافته
+علائمش چیا هستن؟
_تشنج _سرفه های شدید _حالت تهوع و استفراغ_خستگی و خواب آلودگی و مشکلات بینایی
البته فکر نکنم فعلا همه اینارو داشته باشه ولی الان مطمئنا خیلی داره به مغزش فشار میاد به همین دلیل احتمال خون دماغ شدنو سرفه های خونی هست (احساس میکنم سر کلاس تجربیام😂 )
پس باید سریع بیاریدش برای عمل در غیر این صورت دیگه کاری از ما بر نمیاد+اگه دیر بشه چی ؟
_به احتمال زیاد دیگه عمل هم نمیتونه کمکش کنه و اگه اینطور شه کم کم مرضی اونو از داخل از بین میبره
دیگه چیزی نمیشنیدم برام مهم نبود دکو الان داره کسیو میکشه شکنجه میکنه یا هر چی برام اصلا مهم نیست فقط الان میخوام اون خوب شه
سریع از دکتر خدافظی کردمو اومدم بیرون و با خودم گفتم هر طور شده باید دکو رو پیدا کنم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
میدوریاچشمامو باز کردم با اینکه تازه از خواب بیدار شدم بازم خوابم میاد
از جام بلند شدم و یه هودی که فکر کنم بازم دابی برام گذاشته برداشتمو پوشیدم
کلید و از میز بغل تخت خواب برداشتمو رفتم بیرون که دیدم دابی و توگا دارن با هم شطرنج بازی میکنن یعنی واقعا اینجا همه بیکارن
+من یه سر میرم بیرون و میام
_لازم نکرده
همین موندن اختیار بیرون رفتنمم دست این باشه
+کی از تو اجازه گرفت
*باز شروع کردم این دو تا من یه چند تا کار دارم که باید انجام بدم پس امیدوارم همدیگه رو تیکه پاره کنین اونجوری یه عالمه خون برای من هست
اینو گفت و رفت
این دختر کلا دیوونسمنم داشتم میرفتم به سمت در که یه چاقو از بغلم گوشم رد شد و خرد به در
_کاری نکن مجبورت کنم دارم با زبون خوش میگم بشین سر جات
که منم با حالت بخش بخشی گفتم
+منم.. از... تو ...اجازه... نگرفتم ...کار مهمی دارم پس ساکت باش
_چی کار داری نکنه میخوای برای دوستات جاسوسی کنی
این هنوز بهم اعتماد نکرده اگه همینطوری پیش بره نقشم بهم میخوره
+نه فعلا نمیخوام اون کارو کنم میخوام برم چند تا از وسایلمو بیارم
_پس منم باهات میام یادت نرفته که باید مواظبت باشم تا گند نزنی
+اگه میخواستی بیای نیاز به بهونه نبود
_خفه شو
+حتما....وایسا حالا که داری میای میشه بگی اون دروازه ما رو ببره من خستم یکم
_ مگه تازه از خواب بیدار نشدی الان شبه نمیتونم بهش به خاطر خستگیه تو که زنگ بزنم
+آهان یعنی ازش میترسی اوکی پس همینجوری میریم
به محض گفتن این حرفم زنگ زد بهش و اونم بعد از چند ثانیه اومد
_بنال کجا میخوای بری
_کوچه x
اون دروازه هم سریع مارو برد اونجا و موقع رفتن یه فوحشی زیر لب به دابی داد و رفت
_سریع برو وسایلتو بیار به احتمال زیاد پلیس اینجا رو زیر نظر دارن
+اگه پلیسا بیان که خوش میگذره
بذار یکم اینجوری بگم اعتمادشو جلب کنم
_میبینم که خوشت میاد از کشتن برو سریع وسایلتو جمع کن به اون قسمتم میرسیم
+باشه
وقتی رفتم داخل چشمم به عکسای اونجا افتاد
اگه مامانم الان اینجا بود چی میگفت
هرچند دیگه اهمیت نداره
به قول قانون ۳ دابی رحم نمیکنم
......................
امروز ۲تا پارت گذاشتم برید قدرمو بدونید ک مثل من دیگه نیست (اعتماد به سقف)😂 😂
اینم از پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد 😍
با نظراتتون خوشحالم کنید 💝💙
★و vote فراموش نشه ★
YOU ARE READING
i'm sorry
Fanfiction*تموم شده* داستان از اونجایی شروع میشه که کلاس A1 تموم میشه و یه اتفاق بد برای ایزوکو میافته و سال بعد برای گرفتن انتقام ... ژانر : درام ، عاشقانه ، خشن ، اسمات (به ژانر گفتن من اعتماد نداشته باشید بنظرم) باکوگوxمیدوریا از انیمه my hero academia