میدوریا
از خواب بلند شدم دیدم هنوز توی بغل کاچانم
یعنی از دیروز تا الان یه روز شده و اون همینجوری بودهاروم خواستم بلند شم که
++بالاخره بیدار شدی
فکر کردم دیگه قرار نیست بلند شی+امم من متاسفم اخه خیلی وقت بود درست نخوابیده بودم
++و این به نفع من شد چون یه روز کلا تو بغلم بودی
دوباره فکر کنم صورتم قرمز شد پس سریع بلند شدم گفتم
+فکر کنم باید برم حموم
++باشه منم صبحونه رو حاضر میکنم
دابی
خونه این بی اعصاب اخه کجاست
اهان ایزکو موقع اتیش زدن خونه خودش فکر داشت به خونه اون بی اعصاب نگاه میکردسریع حاضر شدم و راه افتادم
جلوی یه خونه وایستادم و در و زدم
در و یکی باز کرد تا چشماش تو چشمم خورد آتیشی شد
از یقم گرفت و منو کشید تو و در بست
منو چسبوند به دیوار من قرار بود شاکی باشم نه این که
++یه سوال.... وقتی ایزوکو پیشت بود باهاش چیکار کردی؟
عصبانی بود و دندوناشو داشت رو هم فشار میداد
نکنه فهمیده_من که بهت گفته بودم ما با هم بودیم
++دوست دارم دندوناتو تو دهنت خورد کنم
میخوام ببینم بعدش چطوری میتونی یه نفرو گاز بگیریهنوز جای اون لعنتی نرفته فاکککک
_اگه تونستی بزن ولی من فعلا با اون جغله کار دارم
پرتش کردم اون ور و داد زدم
_هویییی جغله بیا اینجا
باکوگو
این الان چطوری به خودش اجازه میده که بیاد اینجا و منو پرت کنه و با ایزوکوم کار داشته باشه
+عههه دابی خوشحالم دوباره میبینمت
چیزی شده؟_تو بهش اون پی ام و دادی نه؟
راوی
موهاش خیسش روی چشماش ریخته شده بود برای همین کسی نمیتونست حالت صورتش رو بفهمه
پاهاش رو همش روی زمین تکون میداد انگار که دنبال تفره رفتن از زیر سواله
_از این رفتارات معلومه که تو گفتی
هویی تو بی اعصاب میشه مارو تنها بزاریباکوگو آتیشی تر از همیشه میخواست سمت دابی حملهور شه که میدوریا سریع گفت
+باکوگو چیزی نیست میشه یکم تنهایی حرف بزنیم
YOU ARE READING
i'm sorry
Fanfiction*تموم شده* داستان از اونجایی شروع میشه که کلاس A1 تموم میشه و یه اتفاق بد برای ایزوکو میافته و سال بعد برای گرفتن انتقام ... ژانر : درام ، عاشقانه ، خشن ، اسمات (به ژانر گفتن من اعتماد نداشته باشید بنظرم) باکوگوxمیدوریا از انیمه my hero academia