part 32

358 62 55
                                    

این عکسو خیلی دوست دارم 💫😍

.
.
(ساعت ۱۲ شب )

باکوگو

سریع رفتم به سمت مدرسه و ایزوا و المایت اونجا بودن سریع گفتم

+ای ...این درست نیست

نفس نفس میزدم خیلی تند اومده بودم

+ایزوکو...ایزوکو همچین کار...کاری نمیکنه

*آقای باکوگو ولی ما عکسایی از دوربین مدار بسته داریم که نشون میده کار خودشه
و باور کنید به شکل وحشتناکی کشته شدن پس حق نشون دادن عکسا رو به کسی نداریم

+اما...اما حتما یه ...یه اشتباهی شده ...من ...من مطمئنم یه چیزی وجود...وجود داره

*آقای باکوگو یه کاری میخوام انجام بدید که به نفع میدوریا است میخوای بهش کمک کنید؟

+اره ...اره هر کاری ...کاری که باشه

*باید سعی کنیم دستگیرش کنیم شما باید توی جایی ایزوکو رو بکشونید که ما بتونیم کمکش کنیم

+نه نه ...نه حتما یه کار ...دیگه میشه ...میشه کرد

*هیچ کاری نیست دیگه
الانم زنگ بزنید به ایزوکو

.
.
.
.
.
.
.
.
.

میدوریا

کل راه داشتم فکر میکردم که کاچان همچین خیانتی و به من نمیکنه

اون ..اون منو دوست داره پس بهم میگه که برگردیم خونه

اگه اینو نگه یعنی من جایی تو این زندگی ندارم

_هوی بهت اخطار دادم به هیچ کس رحم نمیکنم

+باشه میدونم ...ولی من مطمئنم که کاچان همچین کاری و نمیکنه او دیگه مثل قبل باهام رفتار نمیکنه

بلاخره داشتیم میرسیدیم برگشتم سمت دابی و گفتم

+دابی تا بهت نگفتم نیا خواهشا .. میخوام اگه چیزی باشه اول حلش کنم

_نمیدونم چرا خودمو گرفتار تو کردم ...باشه سریع کارتو انجام بده ولی اگه به نظرت اوضاع خراب شد  حتما بهم بگو

+باشه مرسی

نمیدونم چرا میخواستم بغلش کنم انگار که آخرین دیدارمونه

تو این چند مدت کوتاهی که بودم خیلی بهم کمک کرد و هوامو داشت انگار که برادرشم

رفتم سمتش و بغلش کردم

خودش یه لحظه تعجب کرد ولی بعد خودش دستاشو دورم حلقه کرد

_مواظب خودت باش جغله

+حتما تو ام همینطور

بعدش آروم از تو بغلش در اومدم و رفتم به سمت جایی که قرار بود کاچان و ببینم

i'm sorryWhere stories live. Discover now