این عکسو خیلی دوست دارم 💫😍
.
.
(ساعت ۱۲ شب )باکوگو
سریع رفتم به سمت مدرسه و ایزوا و المایت اونجا بودن سریع گفتم
+ای ...این درست نیست
نفس نفس میزدم خیلی تند اومده بودم
+ایزوکو...ایزوکو همچین کار...کاری نمیکنه
*آقای باکوگو ولی ما عکسایی از دوربین مدار بسته داریم که نشون میده کار خودشه
و باور کنید به شکل وحشتناکی کشته شدن پس حق نشون دادن عکسا رو به کسی نداریم+اما...اما حتما یه ...یه اشتباهی شده ...من ...من مطمئنم یه چیزی وجود...وجود داره
*آقای باکوگو یه کاری میخوام انجام بدید که به نفع میدوریا است میخوای بهش کمک کنید؟
+اره ...اره هر کاری ...کاری که باشه
*باید سعی کنیم دستگیرش کنیم شما باید توی جایی ایزوکو رو بکشونید که ما بتونیم کمکش کنیم
+نه نه ...نه حتما یه کار ...دیگه میشه ...میشه کرد
*هیچ کاری نیست دیگه
الانم زنگ بزنید به ایزوکو.
.
.
.
.
.
.
.
.میدوریا
کل راه داشتم فکر میکردم که کاچان همچین خیانتی و به من نمیکنه
اون ..اون منو دوست داره پس بهم میگه که برگردیم خونه
اگه اینو نگه یعنی من جایی تو این زندگی ندارم
_هوی بهت اخطار دادم به هیچ کس رحم نمیکنم
+باشه میدونم ...ولی من مطمئنم که کاچان همچین کاری و نمیکنه او دیگه مثل قبل باهام رفتار نمیکنه
بلاخره داشتیم میرسیدیم برگشتم سمت دابی و گفتم
+دابی تا بهت نگفتم نیا خواهشا .. میخوام اگه چیزی باشه اول حلش کنم
_نمیدونم چرا خودمو گرفتار تو کردم ...باشه سریع کارتو انجام بده ولی اگه به نظرت اوضاع خراب شد حتما بهم بگو
+باشه مرسی
نمیدونم چرا میخواستم بغلش کنم انگار که آخرین دیدارمونه
تو این چند مدت کوتاهی که بودم خیلی بهم کمک کرد و هوامو داشت انگار که برادرشم
رفتم سمتش و بغلش کردم
خودش یه لحظه تعجب کرد ولی بعد خودش دستاشو دورم حلقه کرد
_مواظب خودت باش جغله
+حتما تو ام همینطور
بعدش آروم از تو بغلش در اومدم و رفتم به سمت جایی که قرار بود کاچان و ببینم
YOU ARE READING
i'm sorry
Fanfiction*تموم شده* داستان از اونجایی شروع میشه که کلاس A1 تموم میشه و یه اتفاق بد برای ایزوکو میافته و سال بعد برای گرفتن انتقام ... ژانر : درام ، عاشقانه ، خشن ، اسمات (به ژانر گفتن من اعتماد نداشته باشید بنظرم) باکوگوxمیدوریا از انیمه my hero academia