دیدار نامجون پارت ۲

429 76 9
                                    

$:من برای کارای شرکت رفته بودم اونجا میخواستم با یه شرکت قرارداد ببندم ولی متأسفانه نشد.
&:چرا هیونگ؟!
$:چون قرار بود با یکی از رقیبام مشارکت کنم و اون برام این تله رو گذاشته بود تا بتونه شرکتمو ازم بگیره ... در صورتی که من میخواستم با یه آژانس مدلینگ مشارکت کنم که به اونم پی بردم که توتعه بوده، مجبور شدم یکم دیگه اونجا بمونم.
پوزخندی زد و ادامه داد.
$:اما بجاش تونستم یه ضرر خیلی بزرگ بهش بزنم .
&:هاا؟! ... چه ضرری!؟
$:یه آتو ازش پیدا کردم ، با اون ازش شکایت کردم.
با پوزخندی که ناشی از به یاد آوردن
بلایی که سر اون مدیر شرکت رقیب آورده بود روی لباش شکل گرفت.
فلش بک:
+:ازتون میخوام یه مدرک خیلی خوب برام جمع کنین .
_:چشم قربان تموم تلاشمونو میکنیم تا رو سفیدتون کنیم .
+:خوبع.
در حالی که توی اتاق کارش نشیته بود و داشت لیوان مشروبش رو که در پایین ایوان حالت های لوزی مانندی داشت مچرخوند به افکار توی سرش پوزخند میزد .
توی اتاق تاریکی که با باریکه نور های قرمز و سبز لجنی کمی روشن شده بود نشسته بود .
لیوان رو روی میز بزرگ و چوبی ،مشکی  رنگش گذاشت .
_____________
________________________
چند ساعتی بیشتر از دستوری که به آدماش داده بود نگذشته بود که سر و کلشون پیدا شده بود.
در حالی که از حموم اومده بود بیرون و حوله تن پوش سفید رنگ رو به تن داشت و روی صندلی هتل نشسته بود و با گوشیش ور میرفت صدای تق تق مانند در به صدا در اومد .
قیل از اینکه درو باز کنه به سمت اتاقش رفت و خیلی سریع لباساشو پوشید .
وقتی به جلوی در رفت و درو باز
با چهره پیروز مندانه ،یکی از آدمای مورد اتمینانش یعنی  ^جونگ وو ^روبه رو شد.به داخل دعوتش کرد و در حالی که به سمت آشپز خونه   خیلی کوچیک سوییتش تو هتل میرفت ، گفت:معلومه که با خبرای خوش اومدی .چیزی میخوری ؟
در حالی که جونگ وو لبخند استرس داری میزنه میگه:بله خبرای خوشی  براتون دارم ،یک ایوان آب کافیه ،ممنون.
نامجون برای خودش قهوه درست کرده بود و در حالی که لیوان قهوه خودش و لیوان آب جونگ وو دستش بود به سمت مبلی  که جونگ وو نشسته بود رفت .
لیوان رو به دستش داد و گفت :میشنوم.
جونگ وو از استرس هی با دستاش بازی میکرد و عرق سرد روی پیشونیش نشسته بود به آرومی دستای لرزونش رو سمت جیبش برد وپاکتی  رو از توی جیبش  در آورد و به سمت نامجون گرفت .
استرس داشت ،نه به خاطر اینکه کارشو درست انجام نداده باشه!برای اینکه میدونست که حتی اگه یه اشتباه کوچیک ازش سر میزد و رییسش از مدارکی که به دست آورده بود راضی نبود دیگه نمی تونست توی اون شرکت کار کنه و از اون مهم تر دیگه نمیتونست فردایی رو  ببینه ،با اینکه نامجون  فقط مدیر یک شرکت مدلینگ بود ،ولی از اون چیزی که نشون میداد خطرناک تر و خفن تر بود ،توی خیلی از جاها آدم داشت خیلی کارای سختی رو انجام داده بود و از خیلی بهران ها رو پشت سر گذاشته بود و اینو مدیون هوش بالا و تلاش زیادش بود.
بلاخره نامجون در پاکتو باز میکنه اما با چیزی که میبینه جا میخوره .اون ...اون مرد گیه و داشت به زنش خیانت میکرد .
توی اون عکس مدیر شرکت ks
که رقیب سر سختش بود ،در حال بوسیدن یه وسر بچه تثریبا ۱۸،۱۹ ساله بود .
اون زن داشت ولی داشت به زنش خیانت میکرد چون از همون اول نمی دونست که گرایششو اشتباه انتخاب کرده ،و این الان به ضررش بود .
_________________________________________پایان فلش بک
کل ماجرا رو برای تهیونگ تعریف کرد و مشغول خوردن سفارشاشون شده بودن که تهیونگ له حرف میاد .
&:هیونگ چرا تا الان هیشکی رو برای خودت پیدا نکردی ؟!
نامجون از سوال ناگهانی تهیونگ جا میخوره با تعجب بهش نگاه میکرد.
+:خب.... چون.... نمی دونم ..تاحالا بهش فکر نکردم.
تهیونگ با چشمای سوالی و کنجکاو نگاه میکرد.
&:یعنی هیچ کسی نیست به دلتو بهش داده باشی؟!
نامجون با خنده گفت:چیه میخوای برام آستین بالا بزنی ،نکنه از هیونگت خسته شدی میخوای از سرت وا کنی .
تهیونگ هم با خنده جواب داد:یاااا..‌. نه هیونگ ... فقط... برام جالبه ،تو حتی یه وان نایت هم نداشتی !
نامجون با حالت تمسخر آمیزی به تهیونگ گفت:ها ها ها ... خندیدم .
ن که خودت ۵۰ تا وان نایت داشتی و ۵۰ تا رل .
با حرف نامجون تهیونگ قهقه ای سر داد
&:یااا... هیونگ ... تینطوری نگو ،به من میگن ،کیم فاکینگ تهیونگ .
با جمله آخری که تهیونگ گفت نامجون هم خندید و هم زمان بین خنده هاش گفت:هه ... من شرت می‌بندیم ،تو یه رابطه باتم میشی .

تهیونگ با تعجب به نامجون نگاه میکنه و لیوان قهوه ای که تازه سفارش داده بود رو روی میز میزاره و پاهاش که روی هم انداخته بود رو تز روی هم برمیداره و صاف میشینه و با چشمای مرموزانه به نامجون نگاه میکنه .
&:بهت قول میدم هیونگ ... یهت قول میدم که تاپم .
نامجون باز هم با حالت تمسخر گفت:خواهیم دید .
.
.
.
.

های چینگو ها .
مرسی که حمایت میکنین .
خیلی خوشحالم که شما رو دارم ،راستش قبلا تصلا حتی به اینکه بخوام این فیکو آپ کنم امبد وار نبودم ،الانم درسته که نظری برای خوندن و انرژی گرفتن از نظرا ندارم ولی هیمن که میخونین برام خیلی با ارزشه.
و میدونم که خیلی منتظره آشنایی کوک با ته هستین اگه یکم دیگه صبر کنید همه چی درست میشه .

®©Crazy Bunny©®Where stories live. Discover now