یه فرشته با خنده خرگوشی

337 60 12
                                    

Teahyung:

حرفایی همیشگی که در موردم میزدن ،بهشون عادت داشتم‌،
نه اینکه بدم بیاد ،از اینکه سر زبون ادما  باشم خوشم نمیاد ولی  اینکه بعضی وقتا در موردم صحبت میکنن رو دوست دارم
با پیچیدن صدایی تو گوشم .

از حرکت دست بر داشتم .
درسته صدای خنده بود ،صدای خندیدن یه پسر .
صداش تو گوشم اکو میشد ،حالت خاصی رو تو سرم ایجاد گرده بود ،احساس میکردم مغزم داره تیر میکشه ،نه... نه به خاطر اینکه شاید خندش اذیتم کنه ،نه ... اصلا اینطوری نبود ،حتی اون صدا میتونست یکی از قشنگ ترین ملودی هایی که تو عمرم شنیدم باشه ، ولی اون صدا یه چیزایی رو بهم یاد آوری میکرد.

چیزای قشنگ ،چیزایی که باعث میشد نا خودآگاه لبخند بزنم .
قلبم به تپش افتاده بود ؛درست هماهنگ با صدای قهقهه قلب منم یه تپش اضافه تر میزد .
بقیه صدا ها برام مثل یه پس زمینه خیلی آروم بودن و اون صدای قهقهه اون پسر بود که تو سرم اکو میشد...
دوست داشتم بشنوم ،دوست داشتم تا آخر عمرم به اون صدای خنده گوش کنم .
با به حرف اومدن و نزدیک شدن اون پسر ،سعی کردم حواسمو از اون صدای بهشتی پرت کنم و صاحب اون صدا رو ببینم .
&:عه... هه هه هه هه ... یااا... هه هه هه .. هیونگ ... اخ ... هه هه هه ... هیونک نکن .(هه:قهقهه)
کمی سرمو تکون دادم تا از اون حالت در بیام . چشمام بستم و خیلی آروم
به سمت صدا برگشتم ، چشمامو آروم باز کردم .
صبر کن ... چشمام داشت درست میدید ... نه ،نه امکان نداشت درست ببینم، دوباره چشمامو بستم و به سرعت باز کردم .
نه ... مثل اینکه اشتباه نمی دیدم درست بود ،اون ... اون خودش بود .
بعد از ایننننن همه سال اونم انقدر یهویی ، چطور ممکن بود .
قلبم خیلی خیلی تند میزد ،مغز ،جسم و روحم از دیدن اینکه کسی که این همه وقت دنبالش بودم رو پیدا کردم داشت دیوونه میشد ،از هیجان اینکه دیگه میتونم اون بانی رو ببینم اروم به صورتی که فقط خودم تونستم بشنوم  گفتم:کو...کی ... کوکی کوچولوی خودم ،اون خرگوش کیوت خودم ،بلاخره پیدات کردم.

وقتی چشماش تو چشمام قفل شد خشکش زد ،
تکون خوردن لباشو دیدم ولی زمزمه ای که کرد رو نشنیدم ،از هم فاصله داشتیم .
با دیدن چشمای متعجبش که داشت از حدقه بیرون میزد و با حالت کیوتی سرشو کج کرده بود و نگام میکرد ،لبتش تکون میخورد ،خنده ای رو لبام اومد و به سمتش حرکت کردم .
Jung kook:
Flash back 30 min past:

از در کلاس بیرون اومدم آخرین کلاسمم تموم شد ،بلاخره .

امروز از صبحش روز خوبی رو شروع کرده بودم البته اگه از بیدار شدن توسط آب یخ بگذریم.

یک راست به سمت آب‌خوری دانشگاه رفتم ،همیشه با جیمینی هیونگ اونجا قرار میزاشتیم درسته که تو یه کلاس بودیم ولی بعضی وقتا به دلایلی مجبور میشدیم جای اب خوری قرار بزاریم .

با فکری که به سرم زد لبخند شیطانی زدم و به سمت آبخوری سرعتم رو بیشتر کردم .

وقتی رسیدم جیمین پشتش بهم بود و کمی از آبخوری فاصله داشت.
دستمو پر از آب کردم و سمت سمتش رفتم و آب روش پاشیدم که با هینی به طرفم برگشت و اخمی کرد و صورتشو سمت دیگه ای چرخوند .
با دنبال کردن رد نگاهش به أب سرد کن رسیدم و هر دو باهم سرمونو چرخوندیم .

جیم بهم چشم غوره ای رفت و دستشو پر از آب کرد ؛ پا تند کردم و با سرعت از اونجا دور شدم .

″وایسا ،حالا رو من آب میریزی ها... نشونت میدم .″

با سرعت به سمتم میدوید و از اخر آب رو روم ریخت .

&:عه... هه هه هه هه ... یااا... هه هه هه .. هیونگ ... اخ ... هه هه هه ... هیونک نکن .

سرمو به طرف دیگه ای چرخوندم با دیدن صورتی آشنا که بهم خیره بود ،خشکم زد .
چطور امکان داشت ،
با زمزمه آرومی گفتم:ته ...ته هیونگ ..خودتی .

های های های گایز ززززز .
من اومدم با یه پارت دیگه .
آیم سو صاری فور لیت .
خیلی خیلی ببخشید دیر کردم ،قول میدم زود تر آپ کنم .

برای دا من یک عدد کامنت بزار و بزار استرابری خوشحال شه ،ما لاولی پلیز کامنتد این مای استوری .
لا یو عال 

®©Crazy Bunny©®Onde histórias criam vida. Descubra agora