رفع دلتنگی

228 39 1
                                    

سوم شخص :
بعد از اینکه کلاس کوک و جیمین تموم شد هر دو به سمت درب خروجی دانشگاه رفتن .
کوک با دیدن ماشین مدل بالایی که جلوی درب دانشگاه نگه داشت رو به جیمین گفت:هیونگ فکر کنم اومد .

جیمین که تا اون موقع داشت با گوشیش ور میرفت سرشو بالا آورد و به جایی که خرگوش کوچولو (کوک)نشون میداد نگاه کرد و گفت:آره دیگه خودشه پس توقع داشتی کی باشه .
هر دو با هم به سمت ″فراریF8 مشکی″
که از تمیزی برق خاصی روش افتاده بود و جلوی در دانشگاه پارک کرده بود،نظر هر کسی رو به خودش جمع میکرد .
همه دوست داشتن بدونن کی تو این ماشینه و چه کسی قراره سوار ماشین شه .

هر دو اونها با هر قدمی که به ماشین نزدیک تر میشدن پچ پچ هایی تز قبیل:′یا کوک یا جیمین یع شوگر ددی تور کردن ′بیشتر میشد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

هر دو اونها با هر قدمی که به ماشین نزدیک تر میشدن پچ پچ هایی تز قبیل:′یا کوک یا جیمین یع شوگر ددی تور کردن ′بیشتر میشد .
تهیونگ در سمت خودش رو باز کرد و بیرون اومد .
عینک آفتابیش رو از محافظت از چشمانش محروم کرد و عینک رو در آورد و داخل جیب کت بلند و مشکیش گذاشت .
ولی نمی دونست با همین کارش دل کوک رو به تپش هایی که تعریف پزشکی نداشتن انداخته .

همه با دیدن کیم تهیونگ اعظم که صبح هم اومده بود و الان داشت به سمت بانی دانشگاه حرکت میکرد ؛خشکشون زد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

همه با دیدن کیم تهیونگ اعظم که صبح هم اومده بود و الان داشت به سمت بانی دانشگاه حرکت میکرد ؛خشکشون زد .
تهیونگ دست کوک رو گرفت و تو بغل خودش کشیدش، کوک با چشمای گرد از حرکات تهیونگ از بغلش آرامش میگرفت .
اون عطر تلخ که باعث آرامشش میشد ،
اون تخته سینه و سفت ،اون دستای استخوانی که داشت روی کمرش به حالت نوازش وار حرکت میکرد ؛همه اینها به کوک حس امنیت میداد امنیتی که تو این ۳ سال اخیر دیگه از کسی نمیگرفت ،چون فقط بعد از تهیونگ این پدرش بود که بهش آرامش میداد ولی از وقتی که پدرش مرده بود ،اون آرامشم تز بین رفته بود .

تهیونگ ،کوک رو از بغلش بیرون آورد و به چشماش نگاه کرد .
زمزمه وار گفت:″بان بان ،حاضری بریم .
کوک سرش رو به نشونه تایید تکون داد .
وقتی داشتن سوار ماشین میشدن جیمین دست کوک رو کشید و گفت:هی ...کوک سر ساعت بیا خونه چون اگه دیر کنی اول جین هیونگ ،بعدش خانم جئون منو میکشه .
کوک لبخند خرگوشی زد و گفت:هیونگ نگران نباش ،جای من پیش تهیونگ هیونگ امنه .
جیمین لبخند آنجلی ای زد و  گفت :من دوست ندارم دونسونگ کوچولوم ناراحت باشه فقط همین ... حالام زود باش برو .... تهیونگ منتظرته .
کوک هم لبخندش عمیق تر شد و سوار ماشین شد .
تهیونگ و کوک به سمت کافه ′golden rose′حرکت کردن .
.
.
.
.
Jin.p.o.v
امروز برای عکس برداری رفته بود شرکت تا با منیجرش به مکانی که گفتن برع .
اینجایی که اومده بودن یه استودیو بود.

اونجا چند نفر دیگه هم داشتن عکاسی میکردن

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

اونجا چند نفر دیگه هم داشتن عکاسی میکردن .
به سمت اتاقم  رفتم تا لباس هایی که قرار بود رو بپوشم .
کیفمو روی مبلی که اونجا بود ولو کردم و کتم رو در آوردم.
دکمه های پیراهنمو باز کردم تا پیراهن قرمزی که روی چوب رختی بود رو بپوشم .
در آوردن پیراهنم برابر شد با صدای در .
به سرعت سمت در برگشتم و نگاهم رو به شخصی که داخل شد دادم .
چشمام گشاد شده بود .
اون ... اون با اون پوزخند .... قرار بود چیکار کنه؟!
.
.

هاییییی گایز من اومدم با یه پارت خیلی کوتاه و متاسفم احتمالا فردا هم یه پارت دیگه آپ میکنم ،چون بهتون قول داده بودم جمعه آپ کنم ولی بیبی بانه بوی دنسر آپ شد و ناراحت بودم که چرا کریزی بانی رو آپ نکردم .
پس منتظرم باشید .
اون کامنتای خوشگلتونم بزارید من ببینم .
اگه خوب نیست که کامنت نمی زارید بگید بهم.

®©Crazy Bunny©®Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang