با نزدیک شدن سر تهیونگ به صورتش ،سرش رو بیشتر به بالشت فشورد تا فاصله بیشتری با صورت خودش و تهیونگ ایجاد کنه ،ولی جایی نبود .
چشمای تهیونگ قفل لبای کوک بود .
اون... اون لبا .
اون لبایی که برای تهیونگ دست تکون میدادن تا به دندون بگیرتشون .
اون لبای
سرخ که
به خاطر خواب بودن کوک کمی خشک شده بود ، ولی هنوز اون قرمزی بینظیر و دیوونه کننده رو داشت .
اون خال زیر لبش .
سرشو به صورت کوک نزدیک کرد و خیلی آروم چشماشو بست فکش و جلو داد و لباش رو لبای کوک گذاشت ؛بدون هیچ حرکتی خیلی آروم یه بوسه آرامش بخش بود ،بوسه ای که طعم اون لب های سرخ را هویدا میکرد .
بوسه ای که ارامش رو تظریغ میکرد .
توی اون بوسه هم کوک و هم تهیونگ غرق شده بودن .
اول کوک با چشمای بهت زده به کوک نگاه میکرد ولی با حسی که از بوسه دریافت می کرد اونم هم آرام چشماشو بست و غرق در لذت شد .
ته که مقاومت کوک رو ندید ،کمی لب هاش رو تکون داد و مک خیلی آرومی به لب های کوک زد ،انگار که اون دوتا گوشت ،ظرف ترین چیز بودن و اگه کمی بهش فشار وارد میکردی تیکه تیکه میشد ،مثل یک تیکه گوی بسیار ظریف که سالیان سال بر رویش کار شده و بسیار ظریف و زیبا و همینطور شکننده بود .
یک مک آروم دیگه ای هم به لب کوک زد ،دلش نمی خواست از اون دوتا گوشت دل بکنه ولی باید دل میکند ،باید این کار دشوار رو انجام میداد تا بانیشو از خودش نرنجونه
کمی سرشو از صورت کوک فاصله داد و به چشمای بسته کوک که داشت به آرومی باز میشد نگاه کرد ،وقتی کوک چشماشو باز کرد با ته چشم تو چشم شد که باعث خجالتش شد و گونه هاش به سرعت رنگ گرفت .
نگا هشو از ته دزدید و سرشو پایین انداخت ،لبخند محوی زد و سعی از کش اومدن لبخندش جلو گیری کنه .
با این کار ش تهیونگ زد زیر خنده و شروع کرد به قهقهه زدن .
از نظر ته ،اون یه بانی فوق کیوت خواستنی و خوردنی بود .برای اینکه کوک بیشتر خجالت نکشع
سعی کرد نگاهشو از روی کوک بر داره ولی این کار نشدنی بود .
در حالی که هنوز به کوک خیرع بود گفت :بانی خجالتی من ... باید حمام کنی ... یرو حموم امادس ،هر چه قدر خواستی بمون چیزی هم خواستی فقط صدام کن ،باشع ... راستی ...به لباسای روی تخت اشاره کرد و گفت :اینا برات بزرگن ولی یه امشبو با هاشون سر کنی فردا میمیرم خرید .
کوک سرشو چر خوند و به بولیز مشکی رنگ و بسیار گشادی که روی تخت بود و شلوارک گشاد سفید رنگ نگاه کرد .
و بعد نگاهشو به ته داد و با صدای آرومی گفت:مم..نونم ... ارباب ...
با تردید به حرفی که میخواست بزنه فکر کرد و با در اومدن کلمه ارباب از دهنش و دیدن صورت ناراحت ته حرفشو اصلاح کرد و با گونه های سرخ از حرفی که میخواست بزنه گفت:ببخشید ... ممنونم...ددی .
و با گونه های آتیش گرفته به سرعت از رو تخت بلند شد و به سمت در حموم هجوم برد و شاهد دیدن صورت ته که با شنیدن کلمه ددی از دهنش بیبیش به شدت تعجب کرده بود رو ندید و بعد این تهیونگ بود که وسط اتاق بندری میزد .
Jung kook:
به سمت در حمام هجوم بردم ،چون تو اتاق در دیگه ای نبود پس میشد حدس زد دری که رو به روم هست در حمام و دستشویی .
در رو پشت سرم بستم و بهش تکیه دادم ؛من ... من چی مار کرده بودم ،من بهش گفتم ″ددی″.
فاک یو جئون جونگ کوک... فاک یو .
رسما الان قبول کرده بودم که ددیم باشه .
به سمت وان مشکی رنگی که داخلش سفید بود رفتم ،وان پر آب بود ، پنجره کوچیکی که چوب مشکی رنگی دورش بود یکم بالا تر از وان بود .
کاشی های مشکی با سینک سفید رپ شویی تضاد جالبی رو درست کرده بودن .
YOU ARE READING
®©Crazy Bunny©®
RomanceCrazy bunny بانی دیوونه Smut, romance, fluff, hybird, dadyking, school life، threesome. Vkook,namjin, yoon hope min. کیم تهیونگ ،پسر ۲۵ ساله ای که وارث،و رییس بزرگترین شرکت ساخت بازی های کنسوله،چی میشع اگه جئون جونگ کوک،دانشجو رشته کامپیوتر .پسری که...