داشت به سمتم حرکت میکرد ،از یه طرف قلبم داشت پرواز میکرد از یه طرف داشتم از استرس اینکه چه طوری باید رفتار کنم میمردم .
چشمامو بستم و سعی کردم آرامشمو حفظ کنم ؛احساس خاصی داشتم ،از یه طرف میخواستم بپرم و بغلش کنم و از یه طرف میخواستم فرار کنم و از اونجا برم .
با فرو رفتنم تو جایی گرم ،آرامش بخش و نرم از افکارم بیرون امدم ،چشمامو باز کردم و با همچون چیزی روبه رو شدم.
(رنگ چشم و رنگ مو)
(خط فک)(اندازه مو)
اون خط فک تیز ،اون چشمای آهویی سبز که با تابش نور خورشید تو چشماش به رنگ فیروزه ای در امده بود ،اون مو های فرش خرمایی که کمی بلند شده بود فقط کمی ، اون خال کوچیک که روی دماغش بود ،اون لبای جذاب که برای دیدنش این همه وقت حسرت کشیده بود .
دقیقا از ۱۲ سالگی به بعدش دیگه اون صورت پرستیدنی رو ندیده بود .
از اینکه بعد از ۹ سال اون
آغوش رو حس میکرد خیلی خوشحال بود ،قلبش داشت خودشو مثل یه گنجشکی که انداختنش تو آب به قفسه سینش میکوبید ؛ولی درست مثل اون گنجشک که تو آب غرق میشع ،قلب کوک هم تو عشق غرق شد ،تو این همه سال قلبش پژمرده شده بود ،هرچه قدر هم که بقیه رو گول میزد ولی خودش رو که نمی تونست گول بزنه ،از بعد تز اینکه تهیونگ تنها کسی که بهش وابسته بود رفت دیگه اونو ندید و هیچوقت از ته دلش خوشحال نشده بود ،ولی الان اون تهیونگ رو داشت .
دیگه تنها نبود .
دیگه میتونست خوشحال باشه .
آره اون میتونست دیگه میتونست ،دیگه تهیونگ ترکش نمیکرد درسته؟
حتی وقتی هم میخواست خوشحال باشع هم فکر اینکه دوباره تهیونگ میره ،باعث ناراحتیش میشد .با بیرون اومدن از اون آغوش گرم ،چشماشو باز کرد ،با به یاد آوردن فکر های چند لحظه پیشش اشک تو چشماش جمع شد و سرشو پایین انداخت .
تهیونگ دستشو زیر چونه کوک گذاشت و سرشو بلند کرد ،تو چشمام خیره شد و گفت :″هی بانی کوچولو،گریه نکن ... بعد از این همه سال هیونگت اومده میخوای همین جوری وایسی ... نمی خوای هیونگتو بغل کنی ،هوم؟
کوک بدون هیچ معتلی تهیونگ رو خیلی محکم بغل کرد و به اشک هایی که سعی در جاری نشدن شون رو داشت ،اجازه فرود اومدن روی اون گونه های نرم و سفید رو داد .
با هق هق شروع به حرف زدن کرد :″هق... چرا ..هق ... رفتی ...هااا..هق ... چرا ..منو ول ...هق ...کردی ...تو ... هق ... هیونگ ... هق ...خ..خیلی ..هق بدی هستی .
گریش شدت گرفت ،قلبش درد میکرد ؛چرا هیونگ مورد علاقش این همه سال اون رو ول کرده بود .
تهیونگ دستش رو به طور نوازش وار پشت جونگ کوک میکشید و سعی در آروم کردنش داشت.
با دست دیگه سر کوک رو به سینش چسباند و مو هایش را نوازش کرد و در همان حال لب زد : هیشششش... بانی آروم باش ،بهت قول میدم دیگه هچوقت نمیرم ،تو به هیونگت اعتماد نداری ؟هیچ کدومشون دوست نداشتند که کوک تهیونگ رو هیونگ صدا کنه ،ولی هم ته نمی دونست که کوک گیه و نه کوک میدونست تهیونگ گیه .
آیا چه قدر دیگه طول میکشه تا بفهمن که هر دوشون به هم علاقه دارن ؟
کی میدونیت شتید همین فردا یا شایدم هیچوت!
هاییییی گایزززززز .
بعد از ۳ روز آپ کردم به جبران دیر کردم .
ببخشید که کمه .
دیشب تا صبح بیدارم بودم داشتم اسمات بوک میخوندم .
همه رو خوابودنم خودم نشستم اسمات بوک خوندم .
و الان دارم میرم از فرط خستگی،آخه کی تا خود ساعت ۴ میشینه اسکات بوک میخونهبگذریم زیاد حرف زدم.
اگه غلط داشت به بزرگی خودتون ببخشید .
اگر هم کامنت بدید و من رو خرسند کنید بسیار خوشحال میشم .
KAMU SEDANG MEMBACA
®©Crazy Bunny©®
RomansaCrazy bunny بانی دیوونه Smut, romance, fluff, hybird, dadyking, school life، threesome. Vkook,namjin, yoon hope min. کیم تهیونگ ،پسر ۲۵ ساله ای که وارث،و رییس بزرگترین شرکت ساخت بازی های کنسوله،چی میشع اگه جئون جونگ کوک،دانشجو رشته کامپیوتر .پسری که...