جیمین بعد از اتمام حرفش تکونه به گوشای گربه تی مشکیش داد و به دم مشکی و نرمش داد .
آره درسته !
کوک هیبریدی بود که دیر تر از بقیه هیبرید ها تبدیل میشد !
چون نژادش با بقیه فرق داشت .
مادر کوک و جین یه انسال معمولی بود که با پدر کوک که اونم یه هیبرید خرگوش بود مزدوج شد و صاحب دوتا پسر ترگل ورگل شدن.
یکیش جین، یکی هم کوک ؛درواقع جین قسر در رفته بود.
اون خیلی خوش شانس بود که هیبیرد نشد بود .
در صورتی که همیشه بچه های اول هیبرید میشدن و بقیه بچه های عادی بودن ، یا همشون هیبرید بودن ، اونم در صورتی اتفاق میافتد که هم مادر و هم پدر ، هیبرید میبودن.
جیمین هم هیبرید بود ، یه هیبرید گربه، وقتی کوک ۱۵ سالش بود با جیمین آشنا شد .
وقتی داشت از توی یه کوچه خلوت با جین هیونگش رد میشد تا کنجکاوی کوک که هر شب میگفت یه صدایی میاد رو از بین ببرن ، ولی وقتی صدای کمک خواستن جیمین رو که شنیدن به طرفش رفتن .
جبمین در حالی که داشت تقلا میکرد و کمک میخواست ، سعی داشت از دست مرد هایی سعی میکردن لباسش رو در بیارت خلاص شه !
خداروشکر جین سری دست له کار شد و اتفاقی یرای موچی کیوتشون نیوفتاد.
با افتادن قطره اشکی روی دستش از افکارش بیرون اومد .
زیر لب زمزمه کرد :شما ها سر کلتون از کجا پیدا شد.
جیمین پقیقا کنار گوشش زمزمه کرد: از تو چشات بانی!
کوک در جاش یکیم بالا پرید و هینی کشید.
″ یااااا... جیمینی چرا میترسونن ... میخوای سکتم بدی ؟!″
در اون یکی گوشش جین شاید ی زمزمه کرد که دوباره همون اتفاق افتاد .
کوک اخم پر رنگی رو صورتش نشست و با اعبانیت و لهن یکم بالایی
گفت: شما دوتا کمر به قتل من بستید.
بعد این حرف کوک ، جین و جیمین خنده بلندی سر دادند و لپ کوک رو کشیدند، باهم و یک صدا گفتند: بانیه کیوتتتت!
کوک حالت پوکری به خودش گرفت و دستش رو به سختی از بین هیونگاش که داشتن تو بغلشون لهش میکردن ، بیرون آورد و صاف وسط پیشونی سفید ش قرود آورد و زمزمه کرد:همه شانس دارم ما هم شانس داریم ، به قول مامان بزرگ همه رو برق میگیره مارو مامان بزرگ ادیسون .
بعد از این حرف کوک دوباره این خنده هر یه اونها بود که به گوش دیوار های خونه میرسید.
با همراهی جین به سمت آشپزخونه راه افتادن و هر چهار نفرشون پشت میز نشستن و مشغول خوردن غذا شدن.
کوک با شنیدن صدای نوتیف گوشیش از غذا خوردن دست کشید و متعجب به اسم فرستنده پیام نگاه کرد.
تهیونگ براش پیام داده بود و فقط کمی از پیام مشخص بود!
Teahyung pov.:
بعد از اتفاقاتی که توی کتابخونه اوفتاد کوک بعد از کلی سرخ شدن که میتونم قسم بخورم به اندازه گوجه قرمز شده بود ، به این رضایت داد که تا خونه برسونمش و الان خودمم داخل خونم بودم داشتم غذام رو میخوردم .
آره درست خوندین گفتم خونه!
به جای اینکه امروز به عمار کیم برم خواستم تنها باشم و یکم به اتفاقات یهویی که افتاد فکر کنم و اونها رو هضم کنم.
با لبخندی که از روی لبام پاک نمیشد و هر وقت به کوک فکر میکردم بیشتر هم کش میومد شامم رو تموم کردم و بلافاصله به اتاقم رفتم و به میزی که مونده بود توجهی نداشتم چون همیشه آجوما و دخترش کار های خونه رو میکردن و همین جا توی طبقه آخر زندگیشون رو میگذروندن تا جایی که میتونستم سعی میکردم بهشون کمک و، فکر کنم زندگی خوبی داشتن و خوشحال بودن !
دختر آجوما داره با رانندم ازدواج میکنه و خب معلومه که کل هزینه هاش رو من متقبل میشم.
خودم رو روی تخت پرت کردن و گوشیم رو از جیب شلوار اسلش مشکی رنگم در آوردم .
بعد از کمی گشتن توی فضای مجازی ، کلافه گوشی رو به سمتی از تخت پرت کردم.
واقعا حوصلم خیلی سر رفته بود و این اصلا خوب نبود!
از یه طرف هم دلم برای کوک یه ذره شده بود. با اینکه تازه دیده بودمش ولی بازم دوست داشتم همش جلو چشمم باشع ، دوست داشتم همیشه تو بغلم باشه، اون بوی بینظیرش رو فرو ببرم توی ریه هام ، اون موهای ابریشمیش رو نوازش کنم اون صورت کیوت رو پر از
.
.
.
های گایز ...
خوبین...
گایز من از نصیحت کردن اصلا خوشم نمیاد ولی لطفا این رو بخونین.
هیچ وقت دست رو نقطه ضعف کسی که دوسش دارین نزارین .... هیچ وقت
هیچ وقت بهش دروغ نگین و ناراحتش نکنین ...
چون خودتون خیلی ناراحت میشن ...
و دل اونم میشکنین ....
اگه دل اون بشکنه دل خودتون میشکنه ...
پس هیچ وقت اذیتشون نکنین ....
مثل من این کار رو نکنین ..
چون الان خودمم که دارم عذاب میکشم ...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
®©Crazy Bunny©®
RomantizmCrazy bunny بانی دیوونه Smut, romance, fluff, hybird, dadyking, school life، threesome. Vkook,namjin, yoon hope min. کیم تهیونگ ،پسر ۲۵ ساله ای که وارث،و رییس بزرگترین شرکت ساخت بازی های کنسوله،چی میشع اگه جئون جونگ کوک،دانشجو رشته کامپیوتر .پسری که...