Mess

472 37 0
                                    

تهیونگ:نمیزارم از دستم در بری
کوک:تهیونگا میدونی خجالتیم
تهیونگ:و میدونی که برام مهم نیست
همونطوری که صحبت میکرد تا حواس جونکوک رو پرت کنه دونه دونه دکمه های سفید رنگشو باز کرد و بعد از باز کردنشون سراغ لباس ابی رنگ جونکوک رفت.
تهیونگ:اروم بگیر لعنتی
با لحن دستوری تهیونگ ،جونکوک چاره ای جز اروم شدن نداشت.پس مثل یه پسر خوب اروم چشماشو بست.
تهیونگ بدون  ذره ای اتلاف وقت تمام لباس هاشونو به سرنوشت پیرهناشون دچار کرد و تمام این مدت جونکوک با چشمای بسته منتظر حرکات بعدی ولیعهد بود.
کوک:اه خدای من
با برخورد زبون داغ تهیونگ روی پوست سفید رنگ جونکوک  ،ناخوداگاه قوسی به کمرش داد و این از چشم تهیونگ دور نموند.
تهیونگ:خوشمزه ای
زبون داغش اینچ به اینج اون بدن محشر رو میچشید و مطمئن میشد هیج جایی از قلم نندازه.
کوک:تمومش کن
تهیونگ:این تازه شروعشه
و اسپنک نسبتا محکمی به رون جونکوک زد و اروم اروم سعی در باز کردن پاهایی بود که با سماجت به هم قفل شده بود.
تهیونگ:چشماتو باز کن جونکوک
ولی جونکوک ادمی نبود که به این راحتیا اطاعت کنه.
تهیونگ:باز کن
با باز شدن چشماش و دیدن چهره غرق در عرق تهیونگ لبشو گاز ریزی گرفت.تهیونگ پایین و پایین تر رفت و در نهایت زبونش روی ورودی ملتهب جونکوک نشست.
کوک:فاک این محشره
و ملافه های نقره ای رنگ تخت رو توی مشتش فشرد.
تهیونگ ماهرانه زبونشو وارد اون سوراخ تنگ کرد که باعث جیغ خفه ای از جانب جونکوک شد.
تهیونگ:فوق العاده ای
کوک:زود باش من منتظرمت
تهیونگ لبخندی زد و با خیس کردن دو تا از انگشتاش بدون حتی ذره ای مهلت ،وارد اون سوراخ قرمز رنگ شد.
جونکوک:فاک این
نتونست جملشو تکمیل کنه چرا که انگشت سوم تهیونگ هم توی سوراخش جای گرفت.
تهیونگ:خیلی تنگی
بدن های جفتشون رفته رفته داغ تر و آماده تر میشد و این برای هر جفتشون چیز جدیدی بود.این حس و این تخت!
کوک:همونجا لعنتی
تهیونگ با پیدا کردن پروستات جونکوک لبخند خبیثانه ای زد و انگشتاشو بیرون کشید.
کوک:نه ...این کارو نکن
تهیونگ اهمیتی نداد و با گذاشتن بالشت کوچیکی زیر کمر جونکوک ،اون رو بالا تر آورد.
تهیونگ:تو تا خود ابدیت مال خودمی
و با پایان این جمله دیک سخت شدشو وارد اون سوراخ از قبل گشاد شده کرد.
کوک:حرکت کن
ضربات سنگین و پر از درد تهیونگ شروع شده بود.صدای جیر جیر تخت و برخورد بدن های لختشون و در کنارش صدای ناله های جفتشون قطعا از گوش افراد قصر پنهان نمیموند اما با ضربه محکمی که به پروستات جونکوک خورد، این بار قطعا همه میفهمیدن.
کوک:همونجا،همونجا
جونکوک از لذت زیر تهیونگ به خودش میپیچید و حس میکرد این لذت چیزی فراتر از نیازشه.
تهیونگ همونطور که داخل جونکوک میکوبید دستشو به سمت دیک جونکوک برد و شروع به کار کرد.
کوک:من دارم میام
تهیونگ:بیا جونکوک برای من بیا
و با آخرین ضربه کام جفتشون همدیگرو کثیف کرد.جونکوک با بی حالی چشماشو بست و حتی به حرکت کردن فکر هم نکرد.
تهیونگ:حالت خوبه؟
حتی حال صحبت هم نداشت پس سرشو تکون داد و سعی کرد به هر روزی شده از جاش بلند بهش
تهیونگ:کجا میری؟
کوک:باید برم...
تهیونگ:تو هیجا نمیری
و روی تخت انداختش و ملافه رو روی خودشون بالا کشید.
تهیونگ:به اموال کیم تهیونگ اضافه شدی
جونکوک به خاطر این لحن خنده ای کرد و اخم ریزی کرد
تهیونگ:بخواب خیلی خسته شدی
و اون شب ،بیایین راجب اون شب بیشتر از این توضیح ندیم

-walk in Paris-Where stories live. Discover now