King

716 51 20
                                    

...
هر بار که نگاهت میکنم میترسم که شاید بار دیگری وجود نداشته باشد ...
——
مثل انسان های مرده ای که دست و پاهاشون کبره بسته و لب های ترک خوردنشون کبود شده.
مثل ابر های خاکستری که تمنا میکنن برای باریدن اما اشکی براشون نمونده
مثل دونده ای که توی مسابقه ماراتن زندگیش کم آورده و حالا از دور فقط به تماشای بقیه نشسته
مثل دست گل های پژمرده ای که اروم اروم زمین رو تزیین میکنن
مثل روانی که عشقش فراموشش کرده و حالا روونه تیمارستان شده....
قطرات خون چکید شده از دست های پسرک دل شکسته دیوار رو زیبا کرده بود.
اشک و خون
دو جنس یکسان و پر از درد
صداهایی که از ته حلقش بیرون میومد دیگ نامفهوم شده بود.مقابل دیواری که تزیینش کرده بود و روی زانو های در حال لرزیدنش نشست و با همون دستایی که خون قرمزش کرده بود اشکاش که از جنس خون و درد بودند رو پاک کرد.
رعد و برق و بارون
دوباره و دوباره
طوفان و صدای بهم خوردن پنجره ها
همگی با پسرک همدردی میکردند به جز در و دیوار های قصر و شیپور های مزاحم.صدای رقص و پایکوبی روی اعصاب پسرک بود و هر کاری میکرد که مانع از شنیدنشون بشه نمیتونست ....
مشت بی جونش رو دوباره مهمون صورت دیوار کرد و این بار نتونست عمق فاجعه ای که روی سینش بود رو تحمل کنه.
فلش بک(چند ساعت پیش)
کوک:هی تهیونگا لباست فوق العاده شده ،نمیدونی شنل قرمز چقدر بهت میاد
تهیونگ:برای عروسیمون برای توعم شنل قرمز سفارش میدم
کوک:حالا تا اون موقع
تهیونگ:جونکوکا بابت همه چی ازت معذرت میخوام
کوک:معذرت برای چی؟
تهیونگ خنده ای کرد و از هم خداحافظی کردند اما
جونکوک روحشم خبر نداشت که این آخرین دیدار و آخرین بغله
در های بلند  سالن اصلی باز شدند و با صدای شیپور ها
تهیونگ با قدم های محکم و استوارش وارد شد.
صدای دست ها و برگ گل های پراکنده شده .
جونکوک هم گوشه ای ایستاد به تهیونگ خیره شد.
تهیونگ روبروی پدرش و پاپ ایستاد و با قیافه جدی بهشون خیره شد.
+سوگند نامه رو میخونیم
تمام مدتی که تهیونگ سوگند نامه رو میخوند همگی ساکت بودند و به کلمات داخل متن سوگند نامه دقت میکردند که تهیونگ میتونه به همه اونا وفادار بمونه؟
پدر تهیونگ شمشیر رو از علاقش بیرون کشید و دو طرف شونه های تهیونگ زد.
+زین پس پادشاه فرانسه ،کیم تهیونگ
زنده باد کیم تهیونگ
-زنده باد کیم تهیونگ
صداهاشون
صدای های مردم خوشحال
درون و بیرون قصر
جونکوک با دست های قفل شده با لبخندی که تلخی ازش میبارید به تصویر روبروش خیره بود.میدونست و نمیتونست انکار کنه که این عشق پایان خوبی نداره.
تاج سلطنتی روی سر تهیونگ قرار گرفت و جونکوک میتونست قسم بخوره که تا به حال به هیچ کس انقدر قشنگ نمیشده.
+حالا زمانی هست که ملکه فرانسه رو معرفی کنیم
جونکوک قلبش دیوانه بار میتپید و به تهیونگ خیره بود.
+کریستینا بوربون
جونکوک وا رفت و با بغضی که گلوش رو میفشرد نگاهش رو به  در گرفت.
در باز شد و کریستینا با لباس عروسی وارد سالن شد.
حال جونکوک دیگه گفتنی نبود ،حتی دیدنی هم نبود ،مثل مرده ای شده بود که منتظر ضربه اخر بود.
+شما را زن و شوهر اعلام میکنم ،زنده باد پادشاه
زنده باد ملکه
جونکوک دیگه نتونست تحمل کنه و دوید.دونه دونه سالن هارو میدوید تا بتونه از اون فضا فرار کنه.نمیتونست باور کنه تهیونگ بهش دروغ گفته بود .
بالاخره بیرون قصر ایستاد و به بارونی که شدید میبارید نگاه کرد.حالش خوب نبود ،هیچی در اون لحظه خوب نبود.
...
به اتاقک شیشه ای فکر میکرد و اشک میریخت
به روز های خوبشون
به اولین بوسه و دونه های برف
به روزی که مثل احمقا جلوی گلوله پریده بود
به بغل های گرم تهیونگ
به زمزمه هاش زیر گوشش
براش یاداوری میشد و اشک میریخت...
خودش رو به خارج از سوله هدایت کرد  و چشماشو بست.یقین داشت که به صبح نکشیده یه جوون مرده میشه. صدای شیهه اسب و کالسکه و درشکه که به گوش هاش میرسید  موهای تنش رو سیخ میکرد و عجیب تر از اون با چشم هایی که با آتش بازی قصر رو نگاه میکرد منتظر مرگش ایستاد.
کالسکه نزدیک و نزدیک تر میشد و جونکوک هم مصمم تر ...
گاهی وقت ها عاشق شدن مثل رهایی از یه منجلاب توی زندگیه .مثل یه نور که میاد و تو رو از تاریکی وجودت نجات میده اما امان از روزی که عاشق شدن بشه مساوی با دادن بهای سنگینی مثل شکستنه قلبت
بهای سنگینیه!
عشق هیچ وقت خوب نبوده و خوب هم نمیشه فقط باید دور بایستی تا یه وقت مبتلا نشی ....
«تنهایی سکانس اخر همه عاشقانه هاست»

The end of season 1

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 09, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

-walk in Paris-Where stories live. Discover now