خوابگاه اون دونفر خیلی ساکت بود ، جانگ کوک که تو اتاقش یه کاری داشت میکرد که هیشکی نمیدونه و تهیونگم درحال دراوردن غذاها از توی یخچال بود چون که قرار بود کیدراما جدیدی که پیدا کرده رو ببینه ، با دست های پرش به سمت اتاق پذیرایی حرکت کرد.
یکی در زد که باعث شد تهیونگ شوکه توی جاش بپره و تمام غذاهای توی دستش و از جمله خودش روی زمین بیفته
"وات ده فاک" تهیونگ بهخودش زمزمه کرد و سعی کرد که خرابکاری ش رو جمع و جور کنه.تهیونگ سعی کرد ادم خوبی باشه و بره در روباز کنه و وقتی در رو باز کرد به یه پسر خیلیییی از خودش کوتاه تر روبه رو شد " اوه جانگ کوک وات ده فاکینگ جیزز کرایز اون مرده عنو نمیدونی داشت چیکار-" پسر کوچیکتر وقتی تهیونگ رو جلوش دید خشک شد " داره چه اتفاقی میفته خدا - جانگ کوککککک" تهیونگ واقعا گیج شده بود ، اون پسر ن تنها بهش محل نزاشته بود که ایدله و باید براش عر بزنه بلکه اون رو محکم اونور هل داد و داخل خوابگاهشون بدون اجازه شد . نمیدونست که باید چه احساسی توی اون لحظه داشته باشه.
و بعدشم که در اتاق جانگ کوک باز شد جیمین با دیدن جانگ کوک فوری به سمتش دویید و اون رو روی تخت خودش پرت کرد و تهیونگ بیچاره رو همونجور گیج باقی گذاشتند " مغز اینا تو شیشه خیارشور بوده کپک زده؟"
همین که تهیونگ ویندوزش بالا اومد و لود شد تازه منطق و عقل و همه چیش برگشته بود.
"اگه به من میگفت دوست پسر داره خب منم عاشقش نمیشدم دیگه اهه کثافت" تهیونگ زیر لب به دوتاشون فحش داد.🤍🏹
توی اتاق خواب جانگ کوک اون به طرز وحشتناکی به زمین هل داده شده بود و باعث شده بود درد خیلی وحشتناکی توی کمرش به وجود بیاد " داری چه غلطی میکنی هیونگ ، درد گرفت " جانگ کوک غرشی کرد.
"اوه ساری شت" جیمین گفت و از روی جانگ کوک کنار رفت. " کوک چرا به من نگفته بودی که وی رو به عنوان هم اتاقی ت داری ؟ من فکر میکردم که بهم نزدیکیم من فک. میکردم که منو تو بهترین دوستای همیم" جیمین شروع بن فیک گریه کردن کرد و تمام مهارت های قهار بازیگری ش رو به کار برد.
"من متاسفم هیونگ همش خیلی سریع اتفاق افتاد " جانگ کوک با لحن گناهکاری گفت چون واقعا ناراحت شده بود " حالا اینارو ولکن اشکالی نداره ببینم اون چجوریه؟ تو بیکاری اش چه کارا میکنه ؟ تا حالا لخت دیدیش؟" جیمین با کنجکاوی پرسید و سرش رو بهجلو خم کرد.
"چی؟! نه معلومه که نه ، تنها کارایی که من ازش دیدم خوردن و دیدن دراما بوده و معلومه که نه من لختش رو ندیدم من یه اشغال خیابونی نیستم جیم" جانگ کوک بالحن ترسناکی گفت.
"ایشش تو حوصله سربری" جیمین گفت و با نوک موهاش ور رفت " ببینم حالا میخوای مارو بهم معرفی کنی یا نه؟"
جانگ کوک اهی کشید و در اتاقش رو باز کرد.صحنه ای که تهیونگ کف زمین نشسته بود و دورش رو یه عالمه خوراکی گرفته بود و درحالی که داشت دراما میدید و چیپس گاز میزد از جلوی چشم جانگ کوک گذشت و خودش هم نفهمید که چجوری داد زده "واتتتت دههههه فاکککک اینننن چهههه خرابکاریههههه"
تهیونگ با لبخند مضحکی طرف جانگ کوک برگشت که باعث شد جانگ کوک قند تو دلش اب بشه .
"بخاطر دوست پسر گرامی شما من ترسیدم و کل اینا از دستم ریخت زمین"
"دوست پسر؟" جانگ کوک با قیافه ی سوالی و طعنه امیزی از تهیونگ پرسید.
"چیزی نیست که باید باشه؟" تهیونگ چیپسی گاز زد و با قیافه ی مسخره ای پرسید."کی اخه با این بچه دوساله قرار میزاره خدا" جیمین از پشت جانگ کوک دراومد و با قیافه ای که حالش بهم خورده جوابش رو داد " من میزارم " تهیونگ با صدای ارومی گفت ولی کسی بهش توجه نکرد.
"این دوست منه جیمین ، تهیونگ بگو سلام" تهیونگ اولش با قیافه ای که جدی ای دیگه؟ به جانگ کوک نگاه مرد قبل ازینکه های از دهنش خارج بشه."حالا. جیمین توهم جواب سلامش رو بده" جیمین با لحن عروسکی گفت " شلام~
بعد ازون جو بینشون خیلی ساکت بود و این همه رو ازار میداد ، جانگ کوک تصمیم گرفت که یخ رو بشکنه
"خیلی خب دیگه مکالمه ی خوبی بود حالا ما میریممممم" جانگ کوک همونجور که کلمه اخر رو کش میداد جیمین رو به سمت اتاقش هل میداد .تهیونگ بعد ازینکه رفتن اونارو تماشا کرد شونه هاش رو بالا انداخت و با شنیدن صدای بسته شدن در به دراماش برگشت.
(شت دارم عاشق این بوک میشم 😂 نویسنده این بوک خیلی خیلی خسته اس از پارت یک میگف سرم درد میکنه بدنم درد میکنه فلانم بیسارم یه جا گف : نزدیک سی دقیقه چرت زدم ولی هرده دقیقه بخاطر یه الارم بیدار شدم ، شت من عاشق زندگیم عم 😂🌝)
YOU ARE READING
[𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭 𝐈𝐝𝐨𝐥]ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fanfictionتهیونگ یه ایدله معروفه که به جانگ کوک پاک و بی ریای داستان، درباره ی سایز دیکش بهش پیام میده. -منحرفانه -مزاحم بودن خانواده 😂 -کیوت بانی -تاپ ته -باتم کوک -ترجمه شده توسط خودم -کردیت wtfics