𝘼𝙏𝙊𝙏-𝙉𝙄𝙉𝙀*🕘

181 36 87
                                    

"آقا؟ شما باهاشون نسبتی دارین؟"

چیزی نمیشنوم... احساس میکنم همه جا تاریکه. وسط خیابون زانو زدم و به ماشینی نگاه میکنم که به جز یه اسکلت درب و داغون هیچی ازش نمونده.
کسی که عاشقشم اونجاست... سرش به شیشه ی جلوی ماشین برخورد کرده و نمیشه هیچ کدوم از اعضای صورتشو دید چون غرق خونه. چشماش بسته ان و قراره تا ابد بسته بمونن.

"آقا؟ بلدین انگلیسی حرف بزنین؟"

پیرمردی با لهجه ی غلیظ بریتانیاش ازم سوال می‌کنه.
گونه هام خیسن و من نمی‌دونم این بخاطر بارون وحشتناکیه که میاد یا اشک هایی که متوقف نمیشن...
اصلا چندساعته دارم گریه میکنم؟

"آقا؟"

یکی از شیشه های ماشین دقیقا از زیر گلوی لوگان رد شده و بخش زیادی از اسکلت ماشین رو به رنگ قرمز درآورده... نیازی نیست بپرسم، می‌دونم که اون خونِشه.

"باهاشون نسبتی داره؟"

"فکر میکنم آره؛ اما انگلیسی بلد نیست گمونم چینی باشه! یه وقت از شدت شوک تشنج نکنه؟ دستاش رو ببین؟داره می‌لرزه."

صدای آمبولانس رو میشنوم و بعد دکتری که با وحشت به سمت چهار تا جنازه ی خونین رو به روی من میدوئه. دلم میخواد فریاد بزنم اما نمیتونم. احساس میکنم خیلی ضعیفم... اونقدر که نتونستم میو رو نجات بدم.

"آقا لطفا بلند شین. حالتون خوبه؟"

"ایشون کیه؟ با سر نشینا نسبتی داره؟"

"نمی‌دونم. از همون موقع که تصادف شده نشسته اینجا زیر بارون و با وحشت به ماشین نگاه میکنه. به دکتر بگو بیاد این سمت. فکر میکنم حالش بد باشه. میشه یه نفر بهش یه پتو بده؟"

"تو ماشین بوده؟"

"نه! درست لحظه ای که تصادف شد رسید و وقتی ماشین رو دید رو زانوهاش افتاد و گریه کرد. مدام فریاد می کشید و یه چیزایی می‌گفت ولی نمیدونم به چه زبانی بودن. قیافش شبیه تایلندیا نیست؟"

آدما با وحشت به من نگاه میکنن و راجع بهم حرف میزنن. براشون عجیبه که یه نفر وسط خیابون نشسته و گریه می‌کنه. اهمیتی نمیدم... مطمئنم که دارم خواب میبینم. این فقط یه کابوسه. میو هنوز زنده اس... مطمئنم.

"حالشون چطوره دکتر؟ به نظر نمیومد اهل بیرمنگام باشن."

"نه نیستن. این آقا چرا اینجا نشسته؟ یکی بهش پتو بده !به نظر میرسه شوکه اس! بدنش یخ زده. کاترین؟ یه چتر و پتو برای این پسر بیار."

•𝐀 𝐓𝐡𝐢𝐞𝐟 𝐎𝐟 𝐓𝐢𝐦𝐞-⏱️✅Where stories live. Discover now