𝘼𝙏𝙊𝙏-𝙉𝙄𝙉𝙀****🕘

135 29 101
                                    

~♪ما احساساتمون رو زیر سطح( ظاهرمون) مخفی می کنیم.

~♪و تلاش می‌کنیم تا تظاهر کنیم.

~♪اما انگار اقیانوس هایی بین من و تو وجود داره...

پسر کوچک تر سرش رو بالا آورد و شونه های پسر بزرگ تر رو بین دستاش گرفت. سوزن گرامافون به صفحه برخورد می کرد و انگار هیچ تصمیمی برای به اتمام رسوندن موسیقی نداشت.

+ بعد از اینکه این خاطره رو بسازی هیچ وقت نمیتونی پسش بگیری گالف.

- ما هزار تا خاطره باهم ساختیم. تا وقتی که دوباره ببینمت همشون رو پیش خودم نگه می دارم.

میو کمر پسر رو بین دستاش فشرد. پشتِ دست آزادش رو روی گونه گالف گذاشت و بوسه نرمی روی چشم های بسته ش زد.

+ این قلب متعلق به توئه.

- تا ابد؟

+ تا ابد. تو تا ابد مال منی.

"آقای جونگچه ویوات؟ من برگه ها رو امضا کردم."

چشمای میو باز شدن. در دفتر ثبت شرکت های تجاری، روبه روی میز ایستاده بود و دختر جوانی با موهایی سورمه ای رنگ، لبخند زیبایی تحویلش داد.

"امیدوارم این شرکت برای جفتمون خوش یمن باشه."

میو هنوز یه خورده از یادآوری خاطرات گیج بود:" بله... منم همینطور."

"تا قبل از رفتنم خودم کارا رو کنترل میکنم. بعد از اون هر مشکلی داشتین میتونین با وکیلم در میون بذارین."

"متوجه شدم."

میو دستش رو دراز کرد:" میشه ازتون یه درخواست کوچک داشته باشم؟" دختر جوان دستش رو توی دست مرد گذاشت و دوباره لبخند زد:" چرا که نه."

"امروز عصر یه قهوه باهم بخوریم؟"

"من یه کاری اطراف چائو فرایا دارم. دوست دارین همون جا ساعت پنج عصر هم رو ملاقات کنیم؟"

میو با آسودگی پاسخ داد:" البته. من منتظرتون می مونم..."

°°°°°°°°°°


"فکر می‌کنم بهتره اون قطعات رو از جمهوری چک وارد کنیم. یک شرکت تولید ابزار موسیقی وجود داره که توی اون منطقه خیلی معروفه. نظر شما چیه؟"

میو و ایوا توی کافی شاپ خلوتی نزدیک به رودخانه ی چائو فرایا که از وسط بانکوک عبور می کرد، نشسته بودن. ساعت از شش هم گذشته بود و با نیومدن گالف، حواس میو کم کم داشت از حرفای ایوا پرت می شد.

"راستش این اصلا یه قرار کاری نیست. پس شاید بتونیم چند لحظه گوشی هامون رو کنار بگذاریم؟"

•𝐀 𝐓𝐡𝐢𝐞𝐟 𝐎𝐟 𝐓𝐢𝐦𝐞-⏱️✅Onde histórias criam vida. Descubra agora