𝘼𝙏𝙊𝙏-𝙎𝙀𝙑𝙀𝙉**🕖

161 34 130
                                    

"فکر کردم شاید شما بتونین توی پر کردن این فرم ها بهم کمک کنین."

میو چشماش رو روی هم فشار داد و با زبونش لباش رو تر کرد. امروز از اون روزایی نبود که حوصله ی سر و کله زدن با پرین رو داشته باشه.

"بهت که گفته بودم مسئول اونا من..."

با تقه ای که به در خورد مکالمه شون نصفه موند. انگشتای گالف روی دستگیره قرار گرفتن و بعد از باز شدن در وارد شد.

"سلام."

میو سرش رو در جواب گالف تکون داد و بعد به سمت پرین برگشت.

"چیز دیگه ای برای گفتن هست؟"

"خیر استاد."

با رفتن پرین، گالف ماسکش رو از روی صورتش برداشت و نفس عمیقی کشید تا اکسیژن رو وارد ریه هاش کنه. جو بینشون معذب کننده بود. اونا بیشتر از چند ماه رو کنار همدیگه زندگی کرده بودن، غذا خورده بودن و حتی روی یک تخت خوابیده بودن اما امروز گالف احساس می‌کرد شبیه غریبه ای شده که هیچ حس نزدیکی به میویی که به میزش تکیه داده و با دقت بهش نگاه می‌کنه، نداره.

"عصر بخیر میو."

"عصر بخیر گالف."

گالف لبخند کوچکی زد.

"اون یادداشت رو خوندم. خوشحالم که گفتی منو رد..."

میو وسط حرفش پرید.

"بهتره بریم آزمایشگاه."

لبخند پسر کوچک تر روی لبش ماسید و دستاش مثل دو تا چوب خشک کنار بدنش افتادن. قبل از این که وارد دفتر میو بشه سناریوهای زیادی توی ذهنش چیده بود. حتی با خودش فکر کرد ممکنه میو سر به سرش بذاره شبیه کاری که توی یادداشت کرده بود اما این واکنش بی تفاوت و عادی... خب دقیقا چیزی بود که مغزش به راحتی می‌پذیرفت و قلبش انتظارش رو اصلا نداشت.

"میو؟"

گالف مچ دست میو رو توی دستش گرفت و روبه روش ایستاد:" توی اون نوت نوشته بودی..."

"نوشته بودم من نمی تونم اعتراف یه گربه کوچولو رو رد کنم. این عجیبه؟"

"نه! اون یادداشت عجیب نیست. رفتار الان تو عجیب شده."

"من فقط داشتم باهات شوخی می‌کردم. من و تو همیشه با هم شوخی می‌کنیم اینطور نیست؟"

گالف با ناباوری پلک زد:" پس من احساساتم رو بهت می گم اون وقت تو باهاش شوخی می‌کنی؟ فکر می‌کنی این خیلی با نمکه؟"

"اینقدر تراژدیش نکن لطفا."

"یعنی چی؟"

"میشه بعدا راجع بهش بحث کنیم؟"

میو نگاهی به ساعتش انداخت و به سمت در رفت.

"بریم آزمایشگاه. البته اگه هنوزم دلت میخواد برگردی."

•𝐀 𝐓𝐡𝐢𝐞𝐟 𝐎𝐟 𝐓𝐢𝐦𝐞-⏱️✅Donde viven las historias. Descúbrelo ahora