"آقای سوپاسیت!"
میو سرش رو بالا آورد. ویلیام با دوتا بادکنک توی دستش و لبخند گنده ای روی لباش، کنار میز غذاخوری ایستاده بود.
"ویلیام."
" شما داشتین غذا میخوردین؟"
"فقط یه آب آناناس بود. دوست داری به من ملحق بشی؟"
ویلیام با ذوق بالا و پایین پرید:" اما اگه بعدا مامانم بفهمه که اینجا اومدم ناراحت میشه. ما نباید مزاحم توریستا بشیم."
"خودم بهش میگم، نگران نباش. دسر آلبالویی دوست داری؟یا وانیلی؟"
"میتونم جفتش رو داشته باشم؟"
میو با دستش به صندلی اشاره کرد:" البته."
سفارش دسر که تموم شد، ویلیام کلاهش رو درآورد و دهانش رو جلوی شیشه کنار میز برد، گرمای نفسش بخار بزرگی روی پنجره ایجاد کرد و اون با انگشتاش چند تا گربه کوچیک کشید.
حرکات بچه گونش به قدری بامزه بود که میو ترجیه داد کتابی که مشغول خوندنش بود رو کنار بگذاره و باهاش گپ بزنه.
"قضیه بادکنکا چیه؟"
"تولد لونا بود."
"دوستته؟"
"نه اون گربه ی دوستمه. امروز شش ماهه شد."
پیشخدمت دسر رو رو به روی ویلیام قرار داد و بعد از اینکه میو تشکر کرد، دوباره به سالن برگشت.
"وقتی که داشتم می اومدم آقای کاناووت رو دیدم."
میو تظاهر کرد که کنجکاو نیست:" حالش بهتره؟"
" چرا از خودشون نمیپرسین؟"
"آم... از دیروز عصر ندیدمش برای همین از تو میپرسم."
"شما باهم دوست نیستین؟"
" نه. من اصلا اون رو نمیشناسم."
ویلیام گیج شده قاشق رو توی دسر فرو برد:" خب پس اگه نمیشناسینش چرا می پرسین؟"
" دلیل خاصی نداره."
"اگه دلیل خاصی ندارین پس نباید بدونین."
میو نفس بلندی کشید: "خیلی خوب! ما باهم دوستیم! یه دوست باید بدونه حال رفیقش چطوره مگه نه؟ حالا بهم بگو."
"پس شما دو تا دوست صمیمی هستین که همدیگه رو دوست دارن؟"
"بله ما دوتا دوست خیلی خوبیم."
ویلیام شونه هاش رو بالا انداخت:" اما شما که اولش گفتین دوست همدیگه نیستین، یعنی دروغ گفتین؟ مامانم میگه دروغ گفتن کار خیلی زشتیه."
میو آهی کشید و دستش رو روی پیشونیش کوبید:" بیخیالش. اصلا نمیخوام بدونم."
ویلیام مشغول خوردن دسر شد و میو هم شروع کرد به کشیدن خط های فرضی و منحنی ای رو میز. ذهنش به قدری درگیر ماجراهای اخیر بود که نمیتونست روی هیچ چیزی تمرکز کنه. تنها کاری که از دستش بر اومد این بود که دوباره کتاب رو باز کنه و با خوندن کلمات، به ذهن آشفته ش فرصتی برای مرتب کردن افکارش بده.
YOU ARE READING
•𝐀 𝐓𝐡𝐢𝐞𝐟 𝐎𝐟 𝐓𝐢𝐦𝐞-⏱️✅
Fantasy~𝑴𝒆𝒘/𝑮𝒖𝒍𝒇**میو گالف**~ -•خلاصه:گالف کاناووت دانشجوی نخبه ی دانشگاه ماهیدوله که تونسته با سن کمش بیشتر از صد تا اختراع داشته باشه و یکی از اختراعاتش درست کردن وسیله ای با استفاده از کرم چاله هاس تا بتونه به گذشته سفر کنه . درست وقتی که چیزی به...