ᑭᗩᖇTᵗʷᵉⁿᵗʸ ˢᵉᵛᵉⁿ

372 62 33
                                    

Taehyung:

بعد از صبحونه مفصلی که خوردیم، جونگ کوک گفت باید بره دنبال جیمین تا برن دکتر.
من حوصله ی دکتر نداشتم پس بعد از دوش مختصری که گرفتم، از خونه بیرون اومدم و رفتم تا اولین روز کاریم رو تو کافه شروع کنم.

...

در شیشه ای رو هل دادم و داخل شدم. ایون وو که رو یکی از میز ها نشسته بود و داشت حساب کتاب می کرد با دیدن من لبخندی زد و پسر کیوت مو صورتی رو که مشخص شد اسمش فلیکسه رو صدا کرد تا کار رو بهم یاد بده.

تو کافه فقط ما ۳ نفریم ولی به همه ی کار ها میرسیم. چون در واقع اینجا اونقدرا هم بزرگ نیست.یه جای دنج و آرومه و من همین حالاشم عاشق بوی قهوه ای شدم که کل فضای آشپزخونه رو پر کرده.

فلیکس با خوشرویی و صبر تمام کار ها رو برام توضیح میداد و من هم سعی می کردم اون ها رو به خاطر بسپرم و کار ها رو خوب انجام بدم.البته هنوز نیاز به کلی تمرین دارم تا بخوام به خوبی فلیکس قهوه درست کنم. یا حتی میلک شیک! میلک شیک های فلیکس معرکه ان!

...

امروز ۱۰ تا مشتری بیشتر نداشتیم و حالا همگی پشت یه میز ۳ نفره نشسته بودیم و داشتیم خستگی در می کردیم. و در کنار استراحت، من و فلیکس عین بچه ها داشتیم سر اینکه بهتره کی سفارش ها رو بگیره دعوا می کردیم و هر کدوممون داشتیم سعی می کردیم ایون وو رو بیاریم تو تیم خودمون:

-من سفارش ها رو بگیرم خیلی بهتره. تو آشپزخونه جنگ به پا نمیشه.

-بیا تقسیم کنیم. روز های زوج تو سفارش ها رو بگیر روز های فرد من.

-نخیرم.

- منم خسته میشم همش تو آشپزخونه باشم خب!

-تو سفارش ها رو بگیری کلی تلفات خواهیم داشت. در هر حال همه تحمل صدای جذابتو ندارن...هیونگ.

من با حالت غمگینی گفتم تا تاثیر بیشتری رو فلیکس بزارم.

-نه خیر! اتفاقا برعکس! مشتری هامون بیشتر میشه چون همه میخوان حتی یه بار دیگه هم که شده صدای آسمونیمو بشنون. مگه نه ایون وو؟

-تو که نمیخوای یه مشتری فقط بخاطر صدات وسط سالن غش کنه؟ اوه! خیلی بد میشه. درست نمیگم ایون وویا؟

ما همونطور داشتیم بحث می کردیم که یهو با صدای نسبتا بلند ایون وو ساکت شدیم:

-هر دوتون بس کنید! وای خدا! هر دوتون هم تو اشپزخونه وای میستید هم برا گرفتن سفارشا. اونم ۱ روز در میون. یه روز تهیونگ،یه روز تو فلیکس.

-اوک

من با صدای زیری گفتم.

ایون وو نفسش رو فوت کرد و رو به ما دو تا گفت:

-خسته نباشین. دیگه برید خونه تا منم به حساب کتابا برسم و اینجا رو ببندم.

وسایلم رو جمع کردم و بعد از خداحافظی از هیونگ های جدیدم راهی خونه شدم.

Surfing In WinterWhere stories live. Discover now