Writer:
_من دیگه هیچوقت با بی جنبه هایی مث شما جرعت،حقیقت بازی نمیکنم!
کیم تهیونگ تقریبا این جمله رو داد زد و جمع رو ترک کرد وقتی هیونگاش برای جرعت ازش خواسته بودن به جونگ کوک عشقش رو اعتراف کنه...
جین،یونگی،جیهوپ و نامجون با حالت شوک به هم خیره شده بودن...نامجون در حالی که به راهی که تهیونگ رفته بود، خیره شده بود، لب زد:
فک کنم داداشم راستی راستی رو پسره کراشه...یونگی اما انگار که به هوش و ذکاوت نامجون شک کرده باشه،با نگاهی پوکر در جوابش گفت:فکر میکردم تا الان مطمئن شده باشی
جین بی مقدمه چیزی که تا چند دقیقه پیش داشت بهش فکر می کرد رو بیان کرد:
ولی سلیقه ش به هیونگش رفته...خوش سلیقه ست بچه م...و این حرفش کنجکاوی جیهوپ رو برانگیخت:
تورو کی کراشی؟جین با لحن متعجب و ناامیدی جواب جیهوپ رو داد:
وا!! سوال داره؟؟ خودم!! سلیقه ی ته هم به من رفته...
پس از لحظاتی همگی تصمیم گرفتن دست از پوکر نگاه کردن به چشم های قلبیِ جین بردارن و برن سر کلاساشون...
~~~نگاهش خیره به ساعت بود و منتظر بود کلاس تموم شه ولی انگار این دو دقیقه با کائنات قرار داد بسته بود که تا ابد طول بکشه...
بالاخره بعد از یک قرن زنگ به صدا دراومد...همه داشتن وسایلشون رو جمع میکردن که معلمشون گفت:_بچه ها کسی از کلاس خارج نشه برای پروژه ی این ترمتون باید گروه بندی بشید...هر کی گروهش مشخص شد میتونه از کلاس خارج شه...
کلاس تقریبا خالی شده بود ولی اسم تهیونگ هنوز خونده نشده بود و ته با پوکرترین حالت ممکن لم داده بود رو صندلی و تو فکر بود...فکر چی؟ کسی نمیدونه...ولی وقتی به خودش اومد دید کسی به جز خودش و جئون و لی باقی نمونده...
معلم نسبتا پیرشون از بالای عینکش نگاهی به ستاییشون انداخت و گفت:
_خب مثل اینکه شما ۳ تا هم باید با هم کار کنید...با نگاهی که ( مگه من چه گناهی مرتکب شدم) ازش میبارید به رفتن معلم نگاه کرد...کولهش رو انداخت رو دوشش و سعی کرد با خونسرد ترین حالت ممکنه از کلاس خارج بشه که خب چندان موفق نبود...
×تهیونگ؟سانجا؟؟ میشه شمارتونو بدین که برای پروژه اگه نیاز به هماهنگی داشتیم مشکلی پیش نیاد؟؟
_هوم اوک...
ته بعد از قورت دادن بزاقش به صورت نامحسوس گفت...بعد از نوشتن شمارش از کلاس خارج شد...تو راهرو با هیونگاش که منتظرش بودن مواجه شد ولی بدون اینکه کوچکترین اهمیتی بهشون بده راهشو کج کرد و رفت....
+هی!ته!
نامجون رو به ته که یه کله داشت می رفت، داد زدولی خب ته قرار نبود اهمیتی بده...
نامجون در حالی که با حالت گیجی سرشو میخاروند، گفت:
تو عمرم فکر نمیکردم کراش زدن ی همچین اثرات وحشتناکی رو فرد داشته باشه،عجیبه!!
و بعد شونه ای بالا انداختجیهوپ هم با بالا آوردن انگشت شصتش حرف نامجون رو تایید کرد.
یونگی که از وایسادن و دیدن بقیه ی دانش آموز ها که دارن میرن خونه هاشون،و زودتر از اون میتونن تو تخت خوابشون لم بدن، خسته شده بود غر زد:
میشه فقط زودتر گورمونو سمت خونه های گور به گور شدمون گم کنیم؟ من خوابم میاد...
نامجون با حالت پوکری رو به جمع کرد:
میشه یکی بشماره که یونگ از چند تا گور تو جمله ش استفاده کرد؟
هوپ بعد از دیدن قیافه ی عصبانیه یونگی گفت:
بیاین فقط همونطور که خودش گفت گورمونو گم کنیم... و پشت سرش خنده ای از روی استرس کرد و نامجینو کمی هل داد که زودتر راه بیوفتن...×××
بعد از کوبیدن در اتاقش نشست روی صندلی چرخدارش...دستی توی موهاش کشید..._تو یه احمقی کیم تهیونگ!!
+وا!! ب چ دلیل؟
_وایسا ببینم!!این صدای فاکی چی بود؟
+من ضمیر درونتم :)
_آها...اوک... اصن ضمیر درون چی هست؟ مهم نیست...داشتم میگفتم که تو یه احمقی!
(وِی به ادامه ی داد زدنش سره خودش میپردازد)+منم پرسیدم چرا!!
_چون یجوری داری از یک انسان فرار میکنی که اصن نمیدونم به کی تشبیهت کنم!!
+من توام...تو منی...پس همین الان بهت میگم تقصیر خودته...میتونی فرار نکنی...
_اوه!! واقعا چ نصیحت خردمندانه ای!!
خودشو انداخت رو تخت و سعی کرد یکم بخوابه...
ESTÁS LEYENDO
Surfing In Winter
Fanfic》تکمیل شده《 --توجه‼️: این بوک اولین کار نویسنده میباشد و تا فیها خالدون دارای نقص میباشد و صرفا جهت به یادگار ماندن افکار طفولیت نویسنده در گوشه ای از این جهان پابلیش شده است. لذا خواهشمندم اگر به دنبال داستانی قوی هستید این بوک را رد کرده و صرفا جه...