ᑭᗩᖇTᵉⁱᵍʰᵗ

757 151 33
                                    

Jungkook:

با صدای آلارم گوشیم بلند شدم و دست و صورتمو شستم و مسواک زدم.
یونیفرممو پوشیدم و مسیجامو چک کردم.
خب،کسی پیامی نداده.

رفتم طبقه پایین(خونشون دوبلکسه) و از فنجون قهوه‌ی رو میز، که جیمین درست کرده بود خوردم و از خونه زدم بیرون.
راننده بیرون منتظرم بود.‌ بکهیون، مثل هیونگم بود هر چند با هم خیلی صمیمی نبودیم. همیشه برام سوال بود چرا تصمیم گرفته راننده‌ی خانوادگیمون باشه وقتی اینهمه شغل وجود داره.

بعد از رسیدن به مدرسه تشکری کردم و پیاده شدم.
انگار منو ته با هم رسیده بودیم چون اونم داشت میرفت تو و متوجه من نشد.
بی سر و صدا رفتم و  محکم پشت گرفتمش:

-صبح بخیر تهیونگ!

-ودف جونگ کوک؟مگه میخواستی منو گروگان بگیری؟
تکونی خورد تا خودش رو آزاد کنه...جواب دادم:

-شاید.

نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم، قیافه ش دیدن داشت
یهو مودش عوض شد.انگار که یکی با چماق کوبیده باشه تو سرش!رد نگاهشو گرفتم و چشمم خورد به سانجا که داشت میومد سمت ما و موهاشو تاب میداد...
دستمو گذاشتم پشت ته

-اوه! سلام جونگ کوک،امروز نیومدی دنبالم؟ دلم شکست،اوه! ولی من اصلا به دل نگرفتم در عوض امشب همون کافه همیشگی منتظرم.

و بعد اینکه چشمکی زد،رفت...
اون...فاک!

___°°°___

Taehyung:

وای ته! تو خیلی احمقی! انتظار چی رو داشتی؟ اونا عاشق همن! جونگ کوک دوستش داره! انتظار داشتی سانجا رو بخاطر تو ول کنه؟ تو خیلی احمقی!

همونطور داشتم تو دلم با خودم حرف میزدم که با حس پر شدن کاسه چشمام، آروم از جونگ کوک فاصله گرفتم و بی هیچ حرفی سمت کلاسم رفتم.

حس میکردم جونگ کوک داره صدام میزنه ولی اهمیتی ندادم.بعد از برداشتن کتابام از تو لاکرم رفتم و ته کلاس نشستم.انتظار داشتم جونگ کوک بره و پیش سانجا بشینه اما وقتی اومد و کنارم نشست،کمی  تعجب کردم؛با اینحال اصلا به روی خودم نیاوردم.
جونگ کوک هم چیزی نگفت.

هنوز نیم ساعت از کلاس نگذشته بود و من همین الانشم خسته شده بودم.
جونگ کوک سقلمه ای بهم زد و کاغذ کوچیکی رو گذاشت رو میزم.
کاغذو برداشتم و خوندمش:

' ته،اونطور که فکر میکنی نیست! میشه لطفا...زنگ ناهار حرف بزنیم. '

لبخند نصفه نیمه ای زدم و پایینش نوشتم:  ' اوک '

و کاغذو گذاشتم زیر گیره ی خودکار و دادمش به جونگ کوک.

...

این کلاس مزخرف جغرافیا که من هیچی ازش نمیفهمم تمومی نداشت!  گوشه ی یکی از ورق های دفترمو پاره کردم و نوشتم:

' جونگ کوکااااا حوصلم سر رفت '

آروم گذاشتمش رو میز جونگ کوک
چند دقیقه بعد برش داشت و جوابمو نوشت و داد بهم:

' الان چیکار کنم؟ '

زیرش یه نقاشی کوچولو کشیدم و پسش دادم:🥺💫

و زنگ خورد!
وسایلمو جمع کردم و با جونگ کوک سمت لاکرهامون رفتیم.
همونطور که داشتم وسایلم رو مرتب،کنار هم میچیدم رو به جونگ کوک که لاکرش،یکم اونورتر بود گفتم:

-خب من...عام...من برای دوتامون ساندویچ درست کردم

-اوه! ته! واقعا! تو اشپزی بلدی! آخ جون!

دستمو پشت گردنم کشیدم و لبخندی زدم.

جونگ کوک پیشنهاد داد:
-بریم رو پشت بوم بخوریم

میخواستم ظرف ساندویچا رو بردارم که چشمم خورد به یه نامه برش داشتم و بازش کردم:

' بهتره از جونگ کوک فاصله بگیری،من کسی نیستم که برای رقیبم دل بسوزونم...حالا ببینیم چقدر پسر حرف گوش کنی هستی! '

___°°°___

Jungkook:

داشتم با تهیونگ حرف می زدم که وقتی دیدم ته داره ی کاغذی رو میخونه و جوابمو نمیده کاغذو از دستش گرفتم و خودم شروع کردم که  به خوندنش.

-وات د هلللل!! اون دست بردار نیست! گاد!
من تقریبا داشتم داد میزدم

ته لبخند فیکی زد و گفت:

-مهم نیست.خب،بریم دیگه الانه که تایم ناهار تموم شه.

___°°°___
ببینید کی اینجاست!😃💃

ببینید این پارت چقدر کمه! گویای گشادی نویسنده ست! واو!😂😂

خب...چطورین اگوری مگوریا؟؟🙃💫

Any comments? Ideas? Problems?

با تشکر از همراهی شما

زیاد حرف زدم...میرم...بای👋🏻❤

Surfing In WinterDonde viven las historias. Descúbrelo ahora