ᑭᗩᖇTᵗʷᵉⁿᵗʸ

612 102 19
                                    

Writer:

از خواب بلند شد . حالا که به لطف پیگیری های جونگ کوک و گرفتن مرخصی استعلاجی نیازی به رفتن به دانشگاه نداشت، با خیال راحت با بچه ش که طبق مطالعاتش الان اندازه ی یه خشخاش بود حرف میزد:

صبح قشنگیه نه؟ ببین چقدر امروز صافمون آسه! چیز یعنی آسمون صافه!
اوه خدای من بابایی هنوز ویندوزش بالا نیومده!

خنده ای کرد و از رو تخت بلند شد.
هوسوک و یونگی تو خونه ی نقلیشون ۲ تا اتاق کوچیک داشتن که یکیش تخت داشت و خب اونم داده بودن به جیمین تا راحت باشه

بعدا باید براشون جبران کنیا!!

رو به شکمش گفت و حالا که تو آشپزخونه بود در یخچال رو باز کرد:

شیر کاکائو! هورااا

سریع پاکت بزرگ شیر کاکائو رو برداشت و خواست لیوان رو باهاش پر کنه که یاد حرف مامانش افتاد که از بچگی بهش میگفت:

شیر رو گرم کن جیمین! شیر سرد نخور! دل درد میشی! من نمیدونم چرا هیچکس به حرف من گوش نمیده؟ داداشتم عین خودت!

لبخندی زد و رفت تا شیر جوشو از تو کابینت پیدا کنه و شیر رو گرم کنه.
آخه شیر سردش خوشمزه ست!
ولی خب دلدرد چیزی نبود که الان دلش بخواد! اونم وقتی هیشکی خونه نیست!
بعد از گرم شدن شیر، دوباره در یخچال رو باز کرد تا نوتلا رو برداره که چشمش به شیر برنج افتاد.
اوه! این باید هنر هوسوک می بود!

خب چون نمیشد شیرکاکائو رو با شیر برنج خورد.نوتلا رو برداشت و بعد از گذاشتن نون تست،شیشه ی نوتلا و لیوان شیر کاکائو تو یه سینی بزرگ، سمت اتاق خواب رفت و روی تخت نشست و همونطور که برای خودش لقمه های نوتلا می گرفت تو یوتیوب میگشت و ویدئو های مختلف رو نگاه میکرد.

...

حوصله ش به شدت سر رفته بود و انقدر تو یوتیوب گشته بود که همه ی ویدئو ها براش تکراری بود.
حس خستگی داشت.پس بعد از تعریف کردن داستانی من درآوردی برای خودش و نی نی تو شکمش به خواب رفت.

___•••___

امروز با کلاس ادبیات و زیست و زمین شناسی خسته کننده ترین روز هفته بود اما فردا هنر داشتن و این برای ته امیدوار کننده بود
اون عاشق هنر بود.نقاشی بهش آرامش میداد.

با کوک از کلاس بیرون اومد و بعد از کمی منتظر شدن تو حیاط،هیونگاش هم اومدن و در واقع حرفی رد و بدل نشد.
خداحافظی کردن و با کوک سوار ماشین پدر کوک که بک باهاش اومده بود دنبالشون ، شدن و به سمت خونه حرکت کردن.

وارد خونه شد و کیفشو دم در رها کرد و به سمت آشپزخونه رفت...در یخچالو باز کرد و بعد از نگاهی کلی،با داد جونگ کوک رو صدا کرد تا صداش بهش برسه:

-کوکیااا

صدای جونگ کوک در جوابش بلند شد:

-بله؟

Surfing In WinterOù les histoires vivent. Découvrez maintenant