ᑭᗩᖇTᵗʰⁱʳᵗʸ ᵒⁿᵉ

338 58 42
                                    

Jungkook:

۶ ماه بعد...

با امروز، شش ماه میگذره و تو نیستی تهیونگ.
ولی نبودنت هیچ جوره عادی نمیشه...
دردش تو قلبم دقیقا مثل همون موقعست...
من کل پارک رو گشتم تهیونگ...
من تا عصر اونجا بودم...
ولی تو برنگشتی...
اینکه یه شوخی مسخره نیست؟
آخه من اینطور فکر می کردم...
ولی شوخی نمی تونه انقدر طولانی بشه نه؟
من به کافه رفتم. از فلیکس و ایون وو هیونگت پرسیدم ولی اونا هم می گفتن اونجا نیستی...
من حتی فرداش هم به اونجا رفتم.
آخه تو اونجا رو خیلی دوست داشتی...
تو از کارت تو کافه نمی گذشتی...
تو هیچ جا نبودی.
پدر و مادرت فقط بهم میگن از خونشون برم و انقدر نیام اونجا ولی من فکر می کنم اونا میدونن تو کجایی...
نامجون هیونگ خیلی وقته پیشمون نیومده.
جین هیونگ می گفت با اون هم فقط تلفنی حرف می زنه...

تهیونگ تو حتی مدرسه هم نیومدی! اون احمق ها دلشون برای خونده شدن اسمت و رفتنت پای تخته ، جواب دادنت به سوالا عین برق و باد ،تنگ شده...
حتی اون احمق ها هم دلشون برات تنگ شده...چه انتظاری از من داری؟
اوما میگه بهتره برم اونجا. ولی اونجا ردی از عطرت نیست.
شاید برگردی...تو که برمی گردی نه؟

تدی؟یادته شامپو نارگیلت رو خیلی دوست داشتی؟
من تمومش کردم. لباسات رو باهاشون شستم.
آخه انقدر بوشون کرده بودم عطرت از روشون پریده بود.
برات دوباره میخرم...

راستی تدی...بچه ی جیمین به دنیا اومد.
مینجی دقیقا عین جیمینه فقط ورژن دخترونه اش.
اون کیوته. خیلی گریه می کنه ولی حنجره ی طلایی ای داره. هوسوک می گفت وقتی بزرگ شد خواننده ی خوبی میشه. راستی! میدونستی هوسوک و یونگی و جیمین قرار میزارن؟ تو بیمارستان بهش اعتراف کردن.

تدی...دیروز برات یه بسته شکلات خریدم با یه قوطی ۱ کیلویی بستنی. حواسم بود کاکائویی باشه با تیکه های شکلات. آخه تو این طعم رو خیلی دوست داشتی.

چقدر حرف زدم! تو بگو...
وقتی من نیستم چیکار می کنی؟
از اون کیمچی های خوش مزت به کی میدی؟
ها تهیونگ؟ وقتی من نیستم غذا میخوری؟
شبا خوب میخوابی؟
یا مثل اون شبایی که ناراحت بودی تا صبح بیدار میمونی؟
من نیستم برای کی بچگونه حرف می زنی؟
تهیونگ همه ی آهنگ ها من رو یاد تو میندازه...
هنوز دوسم داری؟
میشه دوستم داشته باشی؟
من بازم دنبالت می گردم.
فقط قول بده من رو یادت باشه...

....

۳ ماه بعد...

کاشکی اون روز لال می شدم و نمیگفتم بازی کنیم.
کاشکی مثل بچگی هام تقلب می کردم و زیر چشمی نگاه میکردم.

تو خودت میخواستی بری؟...
وگرنه کی پیشنهاد بچگونه ای مثل این رو قبول می کنه؟
ازم خسته شده بودی؟
تدی؟
چرا دیگه باهام حرف نمیزنی؟
گوشام دلتنگ صدای بمته.
چشم هام دلتنگ خوندن حرف های توی چشم هاته.
لب هام دلتنگ لمس گونه ی نرمته.
دست های خالیم، بی مصرف به نظر میرسه وقتی تو دست هات رو تو دست هام نمیزاری و زیر لب نمیگی دوستم داری.

Surfing In WinterWo Geschichten leben. Entdecke jetzt