ᑭᗩᖇTᵗʷᵉⁿᵗʸ ᵉⁱᵍʰᵗ

364 66 63
                                    

Writer:

جئون جونگ کوک واقعا باید قدر پدرش رو میدونست. به لطف اون، اون و تهیونگ دو ماهی می شد از مزاحمت های سانجا در امان بودن و زندگی آروم و خوبی رو با هم داشتن. البته اگه اتفاقی که دیروز تو زمین ورزش افتاد رو نادیده بگیریم.

پسر ها داشتن تو زمین بستکتبال ،بستکتبال بازی می کردن و دختر ها هم تو زمین کناری که تقریبا خط کشی هاش ۱ متر با زمین بسکت فاصله داشت،مشغول والیبال بودن. و ناگهان توپی از آسمون به زمین نزدیک شد...نزدیک تر شد...و نزدیک تر... و صاف خورد تو سر تهیونگ.
شتاب توپ تقریبا زیاد بود پس تهیونگ در حالی که با دستاش سرش رو ماساژ میداد، با چشم های شیشه ای  که قطرات اشک توش جمع شده بودن، به سمت اتاق پرستار مدرسه رفت.

جونگ کوک نگاه جهنمی ای به سانجا که دست به سینه، با حالت پیروزمندانه ای وایساده بود و بهش پوزخند میزد انداخت. و بعد دنبال دوست پسرش رفت.

کنارش رو تخت نشست و آروم پشتش رو نوازش کرد:

-هیچی نیست. یه ربع دیگه خوبِ خوب شده.

-تهیونگ اوف شد.
پسر کوچیکتر از لحن کیوت و چشمای پاپی طورش استفاده کرد.
اون این چند وقتی تو استفاده کردن مهارت هاش استاد شده بود. و این یکی، بزارید بگم به شدت رو جونگ کوک جواب میداد.

-اوخی! آه خدای من! کیم تهیونگ منو اونجوری نگاه نکن! اونجوری هم حرف نزن!

-الان رو شرم اَدونه کله خند شبیه مال تام در مویاد.

(نویسنده ترجمه میکنه: الان رو سرم یدونه کله قند شبیه مال تام[تام و جری] در میاد.)

جونگ کوک خندید و گفت:

-یه همچین اتفاقی مال تو کارتوناست! بلند شو بریم یه آبی به دست و صورتت بزن. آب بخور که دیگه وقت رفتن سر کلاسه.

و اون دو تا بلند شدن و از اتاق پرستاری بیرون اومدن.

___°°°___

جیمین حالا شکمش یکم،یه کوچولو تپل تر شده بود و این باعث می شد هر سری تو آینه نگاه کنه، یه لبخند بزنه و ذوق کنه.

اون الان رو مبل جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت پی اس بازی می کرد.

اون با جونگ کوک حرف زده بود و با هم به این نتیجه رسیده بودن که بهتره همه چیز رو به مامان و باباشون بگن. مطمئنا اونا از جیمین حمایت می کردن و کمکش می کردن. اونا مطمئن می شدن که هیچ خبر چرتی در مورد جیمین پخش نشه. اونا این قدرت رو داشتن که از شایعه ها جلوگیری کنن.

پس جیمین به مامانش زنگ زده بود و بهش گفته بود که میخواد بیاد خونه و ببینتش.

بعد از بردش برای ۵ امین بار، برای تلویزیون زبون درازی ای کرد و رفت تا حاضر بشه.

Surfing In WinterOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz