A Little After Midnight, January First

370 54 7
                                    

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

"اسکات !! اسکااات !!"

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

"اسکات !! اسکااات !!"

اسکات نفسش رو حبس کرد، با فرود اومدن مشت بزرگ و پرقدرت انیس به کناری چرخ زد و حمله اش رو مویی جاخلی داد. با پلک زدن خون از چشماش کنار رفت و سرش رو سمت فریاد پسر چرخوند، با دیدن استایلزی که به طرفش میدوید قلبش فرو ریخت، به طریقی بعد از کوبیده شدن با مغز به درخت دوباره تونسته بود روی پاهاش بایسته. با دیدن بطری مواد منفجره ی داخل دستش نیازی به توضیح نبود که بفهمه میخواد چیکار کنه.

با غرلندی خیلی سریع روی زانوهاش چرخی زد و برای فاصله ایجاد کردن بین خودش و انیس و از دسترس خارج شدن، بدنش رو به کناری پرتاب کرد. با پرت شدن روی خاک نفس نفسی زد و چشماشو محکم بست، دعا کرد که استایلز بتونه از پس پرتا مواد منفجره بر بیاد و خودش رو فرایند کار ناقص نکنه.

استایلز دستش رو عقب برد و فریادی کشید، و با تمام توانی که داشت به طرف انیس بطری رو پرت کرد. ولی لحظه ی پرتاب تعادلش بهم خورد و محکم پخش زمین شد، بطری چرخی توی هوا زد و یک متر دور از  پای چپ الفا خورد شد و گلوله ای از اتیش ازاد کرد که کاری غیر از کز دادن خز روی صورت گرگینه، نکرد. دلش میخواست بزنه توی سر خودش.

HomeWo Geschichten leben. Entdecke jetzt