Chapter 15

983 118 84
                                    

استایلز در روز 14 مارس یا به عبارتی روز مورد علاقه اش از خواب بیدار شد.

معمولا

با فعال شدن هوشیاریش، اولین چیزی که متوجه شد نبودن روی تختش بود. درحالی که روی کاناپه خوابیده بود، صورتش به یکی از کوسن ها چسبیده و پتویی بین پاهاش گره خورده بود. حداقل یک دقیقه با خواب الودگی به این فکر کرد که جدیدا توی عمارت، جاهایی بلند میشد که یادش نمیاومد کی خوابیده و حس خوبی داشت. چشماش اروم باز شدن و اولین چیزی که دید لپتاپش روی میز همراه با ظرفهای خالی غذا و لکه ی سس شیرین و ترش روی فرش بود. درسته. فیلم. یادش اومد فیلم دیدن، رول تخم مرغ خوردن و -

خوابیدن روی شونه ی درک.

خوابیدن روی شونه ی درک

درواقع اونطور که فکر میکرد عجیب و معذب نبود بلکه سه برابر بیشتر از اونچه که تصور میکرد راحت بود. نه که خوابیدن روی درک تصورات هرروز و هرشبش باشه ولی دیوار "غررر، دست-نزن" بینشون تقلیل زیادی یافته بود ولی مشکلی باهاش نداشت. مخصوصا اینکه درک شونه ی راحتی داشت، و اون شونه ی پهن و ترقوه برای چرت زدن و شاید خیره شدن عالی بود. ولی استایلز این چند ماه اخیر مکان های مختلفی خوابیده بود؛ تختش، کاناپه، یه بار اتفاقی رو زمین، تو جنگل کنار کوهی از خز، یکبار رو تخت درک و حالا خود مرد هم به لیست جایگاه چرتش اضافه شد.

که امیدوار بود در اینده تبدیل به عادت بشه البته نه با زور.

ولی شاید بغل کردن اخرشب یه رویا بوده باشه  ولی یادش می اومد درمورد نفس درک و سوپ تخم مرغ حرفی زده و لمس پولیورش روی گونه اش رو حس میکرد. و بی شک دست حلقه شده ی درک دور شونه رو یادش میاومد، که در عین حال هم مهیج بود و ارامش دهنده ترین تجربه ی زندگیش. با یاد اوری گرمای دست مرد اروم دستشو بالا برد و روی استینش قرار داد و ارزو کرد که هنوزم وجود داشت

حداقل پنج دقیقه وقت برد تا متوجه بشه یه چیزی درست نیست.

اول حدس زد شاید درک رفته طبقه ی بالا تا مسواک بزنه و یا سطل های اب رو چک کنه. بعد از بلند شدن به دستشویی رفت تا جیش کنه. برای پیدا کردن پاپ تارت به اشپزخونه رفت و کلید لوستر رو به امید اومدن برق زد، هورا برق داشتن و همون موقع متوجه ی چراغ قرمز قهوه ساز شد که نشون میداد دم کردن تموم شده. استایلز قهوه ساز رو روشن نکرده بود.

برای بهتر چک کردن به کابینت نزدیک شد تا مطمئن بشه. قوری قهوه ساز تا لبه پر شده بود و ماگی خالی کنارش قرار داشت. به قوری قهوه دست زد. سرد بود.

"ارر'وووکی"

به وسایل روی کانتر اخم کرد. عجیب بود. شاید درک بعد از درست کردن قهوه نظرش عوض شده؟ ولی بازم عجیب بود، چون بدون فنجون کافئین اول صبح ابروهای درک از حالت 90 درجه به 45 درجه تغییر شکل میدادن. به گفته ی مرد، با قهوه ی اول صبح حس چشایش رو تقویت میکرد. ولی قوری سرد یعنی چند ساعت قبل قهوه رو دم کرده ولی بعد....یادش رفته؟!

HomeWhere stories live. Discover now