Chapter 10

918 124 220
                                    


"هی، کیسه زباله هارو کجا گذاشتی؟"

درک با نوک بوتش جعبه رو اروم سمتش هل داد و پسر هم با کتونیش متوقفش کرد و کیسه ای در اورد.

"مرسی."

خورشید اون روز بیرون بود و نور ملایم و رنگ رو رفته ی زرد رنگی از داخل پنجره ی شکسته و از بین شاخ و برگای درخت به اتاق هدایت میشد. انعکاس نور به خورده شیشه های روی زمین باعث شده بود تا مثل الماس بدرخشن. وسایل شکسته و تشک قدیمی رو بیرون خونه انداخته بودن و تقریبا نصف خاکستر و خاک اتاق جارو شده و فقط پارکت سیاه سوخته باقی مونده بود. استایلز گوشه ای درحالی که زانو زده بود، مشغول جمع کردن برگای خشک و شیشه بود. دیوارهارو سابیده و تمام سوختگی ها و پارگی از بین رفته بودن و درک با خیره شدن به اتاق تازه متوجه شد که چقدر خالیه.

نمیدونست چی بالاخره باعث شد که انجامش بده.

ولی امروز صبح با یک سری وسایل در دستش، روی پله ی اول ایستاده و به اتاق خیره شده بود. بعد از چند لحظه استایلز با پیژامه ی بتمنش از کاناپه بلند شد و پشت سر مرد قرار گرفت .

"بزار جینمو بپوشم الان میام کمکت."

درک نه نگفت.

حالا پنج تا کیسه زباله ی پف کرده که پر بودن از شاخه و برگ و شیشه  کنار در قرار داشتن که بیشتر توسط استایلز پر شده بودن چرا چون درک مشغول سرو کله زدن با مسائل شخصیش مثل بردن قاب عکس، لباسای پاره و تشک و....بود. تقریبا تمام روز مشغول کار بودن —و فقط یکی دوبار استایلز بیرون رفت تا مواد شوینده بیاره و یا ناهار بخوره با اینحال درک اصرار کرد که گرسنه نیست چون مطمئن بود اگه پاشو از در بیرون بذاره دیگه جرات برگشتن به داخل اتاق رو نداره.

اما بهرحال استایلز براش ساندویچ و بطری ابی  اورد که ساندویچ دست نخورده کنار اتاق باقی موند و بطری اب خالی داخل یکی از کیسه ها قرار گرفت.

درک دستی به پیشونیش کشید و به گوشه ی اتاقی که تمام مدت ازش دوری میکرد، خودشو رسوند. تمام این مدت حرفی نزده بود؛ به نظر میاومد صداش موقعی که وارد راهرو شده، خاموش شده بود. ولی استایلز سعی کرده بود جو رو حتی شده با داستانهایی که سر لاکراس براش اتفاق افتاده و یا خلاصه ی فیلمهای استار وارز، عوض کنه. درک جذب هیچکدومشون نشد و به هرحال بهشون گوش میداد. از صداش متشکر بود وگرنه به خاطر سکوت توی افکارش غرق میشد.

وقتی خم شد تا مسواک ابی روی زمین رو از میون خرده شیشه برداره زانوهاش صدایی ایجاد کردن .

HomeWhere stories live. Discover now