Chapter 8

748 137 175
                                    

میرم پیش اسکات کاناپه رو نجو!

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

میرم پیش اسکات کاناپه رو نجو!

درک وقتی بیدارشد متوجه ی برگه  زرد چسبناکی رو کانتر شد. 

درحالی که وسط اشپزخونه ایستاده بود به برگه برای مدت طولانی خیره شد. صبح یک شنبه بود و نمیدونست اخم کنه، بخنده یا نگران باشه چون استایلز معمولا قبل از ساعت 10 عین زامبی بود، چه برسه به اینکه بیدار شه و قبل از اون از خونه بزنه بیرون. بعد از روشن کردن قهوه جوش، تصمیم گرفت به اسکات پیامی بده که گوشاش صدایی مثل غرش ضعیف ماشین و بعد کتونی هایی که به جیپ ضربه میزدن رو از بیرون شنیدن. با یک نگاه از پنجره مطمئن شد که استایلز حتی از پارک هم خارج نشده.

در ورودی مثل همیشه با غیژغیژ باز شد ولی انگار استایلز زیادی با خم شدن جلوی کاپوت ماشین و فحش زمزمه کرئن مشغول بود تا متوجه بشه. فوریه نزدیک بود و باعث اوردن هوای سرد به بیکن هیلز شده بود. هنوز برای برف باریدن زود بود ولی هوای سرد باعث بوجود اومدن برفک روی سطح ایوون و درختا مثل تور ظریف یخی شده بود. سرد بود، انقدر سرد که برای ماشین مشکل ایجاد میکرد.

"زود باش! اینکارو باهام نکن !!"

خم شد تا ضربه ای با شونه اش به سپر ماشین بزنه و وقتی جیپ تکونی نخورد با دستش یه ضربه ی دیگه زد.

"لعنتیه لعنت شده ی لعنتی !! اهن قرضه ی زنگ زده ی لعنتی !! دهنت سرویس، دهن زمستون سرویس، دهن همه چیز سرویس !!"

تقریبا یک دقیقه به چارچوب در تکیه داد و با شگفتی نگاهش کرد که چطوری پسر از یه غرغرویی بد دهن سریع به پدری که  کودک نارومش رو ناز و لوس میکنه تبدیل شد. شستش تو دهنش بود و ناخنش رو میجوید، روی پاشنه ی پاش جا به جا میشد و درحالی که تایر های جلویی روبررسی میکرد، انگشتاش با ریتم به پشت سرش ضربه میزدن. سعی کرد چرخی به چشماش بده ولی دراخر پوزخندی روی لباش شکل گرفت، چون استایلز خیلی شبیه استایلز قدیمی شده بود.

دقیقا از اون درد و دلشون توی جنگل دو هفته میگذشت و به نظر میاومد بعد از اون اتفاق وزنه ای از روی شونه های پسر برداشته شده. کمی سرزنده ترشده بود — حرکاتی مثل لمس گونه هاش یا چین دادن بینیش با اینکه کوچیک بودن ولی همین حرکات گویای همه چیز بودن، رک گویی تو خونه از درجه ی وجود نداشتن به درجه ی جوابگویی های پشت سرهم تبدیل شده بود، دقیقا عین روزای قبل با این تفاوت که دیوار نامرئی، تقریبا تا نصفه داغون شده بود که درحد خودش دور از انتظار بود ولی اذیت کننده نبود.

HomeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora